S² E⁵

25 2 29
                                    

آنچه گذشت:

( ون ایستاد و پشتش هم موتور مشکی که با ستاره های نقره‌ای تزئین شده بود هم ایستاد و دختر موتور رو خاموش کرد و وارد ون شد. کلاه کاسکت رو برداشت و با دست موهاشو بهم زد. )

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

اما: بچه ها نیم ساعت وقت داریم. ماموریت از یه دقیقه دیگه شروع میشه پس نقشه از این قراره؛ بعد از اینکه دوربینا و سیستم کلی عمارت رو هک کردم...
کمی صبر کرد و ادامه داد: اونوقت بهتون میگم، آخه الان چی بگم وقتی هیچی ازشون نمیدونم!
بعد ابرویی بالا انداخت و باعث شد هم‌تیمی هاش اعتراض کنن و بخندن.
وی: هوی بچه جون! خیر سرت مافیایی یکم جدی باش.
پسر از پشت گوشی بهش گوش‌زد کرد که اما بهش محلی نداد و لپ‌تاپ رو روشن کرد و شروع به هک کردن دوربینا و سیستم عمارت هان کرد.

***

چند دقیقه گذشته بود دختر سخت مشغول هک کردن و فشار دادن دکمه‌های کیبرد بود. دلش یه بطری کولا می‌خواست ولی وسط ماموریت چیزی نمیتونست بخوره. اینتر رو زد و با قیافه پیروزمندانه‌ای به صفحه لپ‌تاپ خیره شد.
اما: دوتا نگهبان جلو در عمارت و یکی در پشتی و پنج‌تا تو حیاط و بیست تا داخل عمارت ... اووووو مثل باند ما تعداد زیادی نداره.
جی: بخاطره همینه که لو نمیره! ولی 60،70 نفر از نظر تو کمه؟!
دختر با صدای رئیسش شوکه شد و با تعجب گفت: رئیس؟ کی اومدین؟
جی: از اولش اینجا بودم.
اما: خب بنظرم کمه ولی بیخیال!
پسر چیزی نگفت و بعد گذشت چند ثانیه اما بلند گفت: نقشه از این قراره؛ نیکولاس و آنتونی میرید حساب دوتای جلویی رو می‌رسید و درو باز میکنید که ما بتونیم وارد حیاط عمارت بشیم و آلبرت توهم حساب اون در پشتی رو میرسی و بقیه‌تونم هم بامن می‌آید داخل عمارت. مایک تو هم ...

مایک نزاشت مافوقش حرفی بزنه و جواب داد: خودم میدونم بمونم تو ون و حواسم به اطراف باشه.
پسر با حالت ناراضی و ناراحتی گفت و سرشو انداخت پایین.
اما: اممم خوبه! ممنون که هستی مایک!
برای اینکه نشون بده اون پسر هم براش مهمه گفت و پسر جواب داد: باشه خر شدم حالا برید به ماموریتتون برسید.
لبخندی روی لبای اما و بقیه نشست.
اما: بچه ها بقول کره‌ای ها، فایتینگ!
بلند گفت و سه تا پسر از ماشین پیاده شدن و به سمت عمارتی که باهاشون بیست متر فاصله داشت، حرکت کردن. دوتا پسرایی که بهم نزدیک بودن به سمت دوتا نگهبان رفتن و آلبرت هم همراهشون بود ولی بدون که نشون بدن باهم‌ان، رفتن سر ماموریت های خودشون.
نیکلاس: هی مرد! میگم تو میدونی کجا میتونم یه بار خوب اینورا پیدا کنم؟
پسر به مرد کت‌و‌شلواری که جلوی در عمارت ایستاده بود گفت. مرد کت‌و‌شلواری نگاهی به دوتا پسر روبه‌رویی خودش که سنشون به 25 میزد و ماسک مشکی زده بودن، نگاه کرد و سرتاپاشون رو آنالیز و تحلیل کرد و با پوزخند مسخره‌ای جواب داد: چیشده بچه نکنه اون هرزه ها برات تکراری شدن که یه بار جدید میخوای؟
بعد گفتن حرفش دوتا نگهبانا زدن زیر خنده ولی نیک و آنتونی با صورت پوکر بهشون نگاه کردن و آنتونی جواب داد: آخ آخ آخ ببخشید یادم نبود که بار جای شما حرومزاده های هیز بدبخته!

MASK S2:CastleWhere stories live. Discover now