S² E¹¹

21 2 46
                                    

آنچه گذشت:

(رئیس از خواب پرید و صاف روی تخت نشست.
جی: به مسیح قسم که میکشمت یونگی! چیشده؟
با صدایی که هم عصبانی بود و هم خواب‌آلود بود، گفت و به پسری که حالا دست به سینه روبه روش وایساده بود نگاه کرد. شو خبری رو که شنیده بود رو برای رئیسش بازگو کرد و جی ترسیده به سمتش برگشت. فکر کرد دلیل نیومدن اما به مخفیگاه این بود که رفته خونه‌ی خودش ولی تمام ذهنیاتش پودر شد رفت هوا.
جی: برو آماده شو! میریم بیمارستان.)

□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□▪︎□

گفت و سریع بلند شد و سمت سرویس بهداشتی رفت و شو هم برگشت اتاق خودش.

***

دوتایی سوار ماشین هیوندای سفید جی شدن و از پارکینگ بیرون اومدن. هیچکدوم حرفی نمیزدن. با پارک کردن ماشین کنار خیابون، پیاده شدن و سمت بیمارستانی که پونصد متری ایستگاه پلیس و بیمارستان مرکزی سئول بود، حرکت کردن. هردوشون به سمت پذیرش رفتن.
جی: ببخشید خانم! دختری که تیر خورده الان کجاست؟
بدون مقدمه و رک گفت و پرستار نگاه خسته‌ای به مرد روبه‌روش انداخت و پرسید: اسم بیمار؟
جی جا خورد و قدمی عقب برداشت. ولی زود به خودش اومد و با تردید گفت: اما واتسون.
پرستار بعد از چک کردن، جواب داد: تو بخش هستن. مستقیم دست راست.
"اون پسر از کجا اسم اما رو میدونست؟" سوالی بود که بعد از گرفتن آدرس به ذهنش اومد. شو تشکری از پرستار کرد و دست رئیسش رو کشید. بعد از پیدا کردن دختر بین اون همه آدم بستری شده تو اونجا، به سمتش قدم برداشتن که پسری رو دیدن که کنار تخت خوابش برده.
جی: این همون کسیه که بهت زنگ زد؟
از شو پرسید و شو فقط شونه‌ای به معنی نمیدونم بالا انداخت و کنار تخت ایستاد. سرفه‌ی الکی کرد که اریک بیدار شد و بعد از مالش دادن چشماش، از روی صندلی فلزی بلند شد.

اریک: سلام من اریک براون پلیس ملی آلمان هستم.
سریع خودش رو معرفی کرد و ادامه داد: حقیتتا خانم واتسون با موتور کنار ایستگاه پلیس افتاده بود. بخاطره همین آوردمش بیمارستان. ایشون تیر خورده بودن و دکتر عملش کرد و الان حالش خوبه.
پسر توضیح داد و شو با لحن پوکری آروم زمزمه کرد: خیلی حرف میزنی!
پسر متوجه حرف شو نشد و به رئیس نگاه کرد.

حالا به جواب سؤالش رسیده بود و فهمید که چطور اسم دختر رو میدونست.
جی: آها ممنون بابت کمکتون جناب براون.
اریک سری تکون داد و لبخندی زد و بعد از خداحافظی از اونجا رفت. ولی قبلش وسایل دختر رو داد به شو و بعد از اونجا رفت. روی صندلی نشست و منتظر به چشمای بسته دختر نگاه کرد.
شو: الان بنظرت به همکاراش چیزی درمورد اما و ما نمیگه؟!
شو زیر لب زمزمه کرد ولی رئیس شنید و سرشو به چپ و راست تکون داد.
جی: نه نمیگه! و تا وقتی که خودش نیومده سراغمون ما هم نمیریم سراغشون.
شو با حرف رئیسش تعجب کرد و ابرویی بالا انداخت. چی تو سر رئیس جی میگذشت؟ کسی نمیدونست.

MASK S2:CastleWhere stories live. Discover now