🥀 22🌙

9.7K 1.4K 538
                                    

"شازده نمیخوای چشمای خوشگلتو باز کنی؟"

جونگ‌کوک به آرومی گفت و موهای پسرش و نوازش کرد،هانول غلتی زد و هومی کشید و گفت:

"ددی؟"

"جونم آسمون؟"

هانول لبخندی زد و چشمای خمارش حالا کاملا باز بودن و جونگ‌کوک لبخندی زد و گفت:

"افتخار میدید با ما بیاید صبحونه؟"

هانول ریز خندید و سری تکون داد و روی تخت نشست..
جونگ‌کوک موهای پریشون پسرش و مرتب کرد و گفت:

"زودباش برو سرویس..مسواک هم فراموش نشه.
وقت تلف کنی همه‌ی وافل های خوشمزه ته ته رو میخورم"

هانول با شنیدن "وافل" به سرعت از جا پرید.وافل های تهیونگ یکی از مهمترین و موردعلاقه ترین بخش صبحونه اش بود و نمیتونست بزاره یکی دیگه وافل عزیزش رو بقاپه.

اخم بامزه ای کرد و رو به جونگ‌کوک دست به کمر وایساد و انگشت اشاره کوچولوش رو تهدیدوارانه بالا آورد و گفت:

"دست به وافل های خوشمژه من بزنی به ته ته مامی میگم دعوات کنه"

جونگ‌کوک به تهدید بامزه پسرش خندید و گفت:

"بدو برو صورتت و بشور بیا نه اینکه اینجا وایستی منو تهدید کنی وروجک"

هانول چشماش و تو حدقه چرخوند و وارد سرویس بهداشتی شد که به سرعت غر جونگ‌کوک رو شنید.مبنی براینکه بهش چشم غره نره.
این یکی از عادت های اخیرش بود که از جیمین یاد گرفته بود.اگه چیزی باب میلش نبود و کلا باهاش حال نمی‌کرد چشماشو میچرخوند.

جونگ‌کوک پلیور خاکستری رنگش رو پوشید و موهای سیاهش که های لایت های طوسی رنگ داشتن کمرنگ تر از قبل بنظر میرسیدن و جونگ‌کوک فعلا وقت نداشت به وضعیت موهاش برسه.ساعت مچی مشکیش رو بست و موهای چتریش رو از هم فاصله داد.

امروز نمی‌خواست کت بپوشه چون قرار بود هانول رو ببره بیرون و کادوش رو هم بده پس قرار نبود زیاد تو بیمارستان بمونه.
از پله ها پایین رفت و تهیونگ رو دید که مشغول ریختن شیر تو ماگ ها بود.

صبح بعد از بیدار شدنشون هیچ کدوم اشاره ای به شب قبل و بحثشون نکرده بودن ولی جونگ‌کوک به وضوح حواس پرتی امگاش و خیره بودنش به جایی که چند دقیقه طول می‌کشید تا به خودش بیاد.رو میدید.
و واقعا دیگه صبر نداشت،امشب قرار بود تهیونگ همه‌چی رو بهش بگه.

بدون هیچ حرفی پشت میز نشست و تهیونگ لبخند کوچیکی زد و گفت:

"تا ساعت پنج عصر خونه باش.."

جونگ‌کوک بدون هیچ حرفی سرش و به عنوان فهمیدن تکون داد.کم حرفی جونگ‌کوک داشت تهیونگ رو اذیت میکرد و میدونست تقصیر خودشه اما اون...فقط منتظر یک چیز بود.
میخواست ببینه تا امشب چیزی که حدسش رو میزد اتقاق میفته یا نه.

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Where stories live. Discover now