🥀 1 🌙

24.6K 2.5K 376
                                    

موهای هلویی رنگش و مرتب کرد و لبخندی زد و بعد از مرتب کردن تیشرت زرد رنگ توی تنش به سمت مادرش رفت و گفت:

"نمیخوای بری اوما؟"

مادرش لبخندی زد و گفت:

"مطمئنی کمک نمیخوای؟ میدونی که باید مراقب خودت باشی؟!"

چشمی چرخوند و با لپ های آویزونش گفت:

"اوماا بس کن تو این دوسالی که اینجام همه منو می‌شناسن و کسی اذیتم نمیکنه و مثل همیشه بهت قول میدم مراقب خودم باشم!"

مادرش آهی کشید و گفت:

"من فقط نگرانتم تهیونگ!"

پسرک لبخندی زد و دستاش و جلوی شکم مادرش حلقه کرد و بوسه ای رو گونه مادرش گذاشت و گفت:

"می‌دونم خانم کیم ولی یکم از نگرانیت کم کن پسرت دیگه بیست و سه سالش شده و میتونه از خودش مراقبت کنه!"

خانم کیم تکخندی کرد و دست تهیونگ و تو دستش گرفت و به سمت پسر برگشت و گفت:

"ولی هنوزم امگا کوچولوی منه! پس من دیگه میرم،مراقب خودت باش و لطفا زودتر برگرد خونه!"

با خنده سری تکون داد و با مادرش خدافظی کرد!

در شیشه ای مغازه اش باز شد و قامت کوچیکی وارد مغازه شد.

دختر بچه ای وارد مغازه اش شده بود و پشت سرش پدرش وارد مغازه شد..!

تهیونگ سرش و بالا آورد و با دیدن دخترک روبروش چشماش برقی زد و گفت:

"خوش اومدی هویج کوچولو!"

بعد حرفش با دیدن پدر دخترک لبخندی زد و تعظیم کوتاهی کرد و گفت:

"شما هم همینطور آقای لی!"

مرد لبخندی زد و تشکر کرد و گفت:

"چی دوست داری بخوری میچا؟"

دختر کوچولو چشمای براقش و پشت ویترین های بستنی چرخوند و با چشمای ستاره بارونش گفت:

"بستنی موزی با اسمارتیز!"

تهیونگ تکخندی کرد و گفت:

"اطاعت میشه هویج کوچولو یکم منتظر بمون الان میارم برات!"

بعد از دقیقه ای تهیونگ بستنی مورد نظر دختر رو آماده کرد و به سمتش رفت و جعبه بستنی رو داد دستش و موهای خرمایی رنگ دخترک رو نوازش کرد و گفت:

"نوش جونت هویج!"

دخترک لبخند دندون نمایی زد و گفت:

"ممنونم ته ته اوپا!"

پدرش بعد از حساب کردن همراه با دخترش از مغازه خارج شد..!

تهیونگ امگای بیست و سه ساله ای بود که دوسالی میشد با اصرار های متعددش پدر و مادرش و همینطور برادر بزرگترش و راضی کرده بود تا یه مغازه کوچیک بستنی فروشی کنار پارک داشته باشه!

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Où les histoires vivent. Découvrez maintenant