بعد از دو روز شیفت شبانه روز تو بیمارستان،بالاخره کارهاش تموم شد و از بیمارستان خارج شد.
دو ساعتی که وقت خالی داشت رو چرت زده بود و حالا یکم سبک شده بود.
ساعت شش عصر رو نشون میداد و سوار ماشینش شد و به سمت خونه راه افتاد.حدود دو هفته ای از همه اون قضایا گذشته بود و تو این مدت چیزی که بیش از حد ناراحتش کرده بود مرگ ناگهانی سانگهی بود.
درست دو روز بعد از تموم شدن راتش،هوسوک بهش زنگ زد و گفت باید به مراسم سوگواری سانگهی بره و برای ادای احترام پیش خانواده اش بره.
وقتی همچین چیزی رو شنیده بود،احساس میکرد همه وجودش ته کشیده و وقتی دلیل مرگش رو پرسید،هوسوک گفت که خودکشی کرد.
و قرار اون روزشون رو یادش اومد،پس اشتباه نمیکرد.حرفای سانگهی بوی خدافظی میداد.
و امیدوار بود دلیل خودکشیش بخاطر بیماری زمینه ای یا همچین چیزی باشه اما پزشکی قانونی همچین علائمی رو ندیده بود و دلیل خودکشیش مشخصا عمدا بوده و سانگ هی بدون هیچ بیماری جسمی ای اینکار و کرده بود.اما پرونده پزشکی ای داشت که قبلا پیش روانپزشک میرفت و ظاهرا هیچ نتیجه ای نداشت و آخرش دست به خودکشی زده بود.
وقتی همه اینارو از هوسوک شنیده بود تهیونگ هم کنارش بود،تهیونگ بشدت ناراحت شده بود و حتی با اینکه بغض کرده بود جونگکوک رو تو اغوشش کشید و سعی کرد ارومش کنه،بهرحال سانگهی یه روزی بهترین و صمیمی ترین دوست جونگکوک بود.
بعد از شنیدن اون خبر ناراحت کننده جونگکوک به دیدن پدر و مادرش رفته بود،باهم حرف زده بودن و همه چیز بینشون حل شده بود اما به این معنا نبود که جونگکوک بخشیدتشون و همه چیز خیلی خوب شده،نه! اونا هنوز ارتباط جدی ای باهم نداشتن و جونگکوک داشت خودش رو قانع میکرد تا آروم آروم با همچین چیزی کنار بیاد و درآخر به پدر و مادرش گفت که قراره با تهیونگ ازدواج کنه و خانواده جدید و شادی رو بسازه و دوست نداره مشکلی پیش بیاد و میخواد همه چیز به خوبی پیش بره.
تو این مدت رابطه یونگی و جیمین جدی تر شده بود و درسته برای ازدواج زود بود اما یونگی جیمین رو مارک کرده و هنوز میخواستن باهم قرار بزارن تا به توافق کامل برسن تا بخوان ازدواج خوبی داشته باشن و بعدها پشیمون نشن.
هرچند همین الانشم پیوند قوی ای بین گرگ هاشون و خودشون بود و همدیگه رو دوست داشتن و تقریبا کنار هم زندگی میکردن.جونگکوک رمز در رو زد و وارد خونه شد،تک چراغی تو نشیمن روشن بود و نشون از این میداد که کسی خونه نیست،با شنیدن صدای پاهای کوچیکی نگاهش و کنجکاوانه تو خونه گذروند و با دیدن پاپی کوچولویی که تهیونگ برای هانول خریده بود لبخندی زد و گفت:
"عااا تان تو اینجایی پسر"
کت و کیفش و روی مبل گذاشت و رو زمین زانو زد و پاپی کوچولویی که موهای قهوه ای-مشکی داشت رو تو بغلش گرفت و نوازشش کرد و گفت:
YOU ARE READING
𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎
FanfictionIce Cream Shop مغازه بستنی فروشی ᯾᯾᯾ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 , 𝒔𝒎𝒖𝒕 , 𝒎𝒑𝒓𝒆𝒈 تهیونگ امگایی که صاحب یه مغازه بستنی فروشیه... جئون جونگکوک الفایی که پ...