🥀34🌙ᵗʰᵉ ᵉⁿᵈ

11.3K 1.3K 321
                                    

ماه آخر بارداری تهیونگ بود و جونگ‌کوک این دو هفته باقیمونده تا بدنیا اومدن بچشون رو مرخصی گرفته بود و کاملا کنار تهیونگ بود و ازش مراقبت میکرد.

جونگ‌کوک و هانول ساعتی از اکثر روزها رو مشغول چیدن و مرتب کردن اتاق شکوفه کوچولو بودن،البته به دستور تهیونگ.

هانول با حسودی به عروسک های خواهر کوچولوش خیره شده بود و گفت:

"ماما یعنی شکوفه کوچولو میذاره منم با عروسکاش بازی کنم؟"

تهیونگ خندید و گفت:

"البته که میذاره عزیزدلم ولی توهم دلت عروسک میخواد؟"

هانول چینی به بینیش داد و گفت:

"هوم"

جونگ‌کوک آهی کشید و ساک کوچیکی که داشت از لباس های نوزادی که قرار بود بدنیا بیاد رو آماده میکرد تا با خودشون به بیمارستان ببرن،نگاهش و به هانول داد و گفت:

"تو که کلی عروسک داری عسلم"

"میشه یکی جدید داشته باشم؟"

تهیونگ‌ بوسه ای رو موهای هانول گذاشت و گفت:

"چرا نشه عزیزم،حتما برات می‌خریم"

هانول لبخند دندون نمایی زد و گفت:

"کی میتونم اسم شکوفه کوچولو رو صدا کنم؟"

اوه اسم شکوفه کوچولو...فعلا قرار بود یه راز باشه تا وقتی بدنیا بیاد اما انگار هانول کم طاقت تر از این حرفا بود،اسم شکوفه کوچولو رو تهیونگ و جونگ‌کوک باهم به همراه هانول انتخاب کرده بودن،رایحه ای که از تهیونگ آزاد میشد حس خنکی و تندی کمی داشت و با رایحه خودش مخلوط میشد و قابل تشخیص نبود که دقیقا چه نوع رایحه ایه.

و رفته رفته اخیرا رایحه هانول هم کم کم داشت بروز پیدا می‌کرد و گهگداری یه بوی گرم و تیزی اتاقش و پر میکرد که خوشایند بود اما اونقدر قوی نبود.

بهرحال طبیعی بود از این سن رایحه ها بروز پیدا می‌کردن ولی جنسیت ثانویه‌اشون تا دوازده سالگی مشخص نبود ولی حدسش چندان برای تهیونگ یا جونگ‌کوک سخت نبود.

"خب یه کوچولو منتظر بمونی شکوفه کوچولو بدنیا میاد و میتونی اسمش و صدا کنی و اونو تو بغلت بگیری"

هانول با ذوق خندید و جونگ‌کوک گفت:

"هانول گرسنته؟"

هانول کمی تو فکر فرو رفت و ثانیه ای بعد گفت:

"نه آپا با اومونی و عمو جین میخوام شام بخورم"

جونگ‌کوک سری تکون داد و گفت:

"پس برو لباس هات و وسایل هایی که احتیاج داری رو حاضر کن تا یه ربع دیگه میریم خونه اومونی"

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Où les histoires vivent. Découvrez maintenant