🥀 31🌙

8.9K 1.2K 264
                                    

3سال بعد:

از پله ها پایین اومد و تو راهرو روبروی آینه ایستاد و کرواتش رو درست کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت:

"هانول حاضر شدی؟"

"اره آپا الان میام"

هانول با صدای رسایی گفت و بوسه ای رو گونه تهیونگ گذاشت و گفت:

"دوستت دارم ماما"

تهیونگ لبخند پهنی زد و ظرف غذای هانول رو توی کیفش گذاشت و متقابلا بوسه ای رو گونه هانول گذاشت و تار موهاش و از جلو چشماش کنار زد و گفت:

"منم دوستت دارم وروجک،مراقب خودت باش"

هانول لبخند دندون نمایی زد و با تهیونگ خدافظی کرد و از نشیمن گذشت و کنار پدرش روبروی اینه ایستاد و گفت:

"منم خوشتیپ شدم جناب جئون"

جونگ‌کوک خندید و خم شد و بوسه ای رو موهای هانول گذاشت و گفت:

"اره جئون کوچک خیلی خوشتیپی،برو تو ماشین بشین منم الان میام"

هانول پلک مغرورانه ای زد و گفت:

"باشه آپا،بوس ماما رو فراموش نکنیا!"

جونگ‌کوک با خنده سری تکون داد و گفت:

"برو آسمون حواسم هست"

هانول با خنده و صدای بلند گفت:

"من رفتم مامااا ته"

"خدانگهدار بیبی"

تهیونگ هم متقابلا جواب داد و وارد نشیمن شد،جونگ‌کوک جلوتر رفت و بوسه ای رو لبای تهیونگ گذاشت و گفت:

"امروز میری پیش مادر؟ یا مستقیم میری کافه؟"

"فک کنم اول باید یه سر به مادر بزنم بعد برم کافه"

جونگ‌کوک سری تکون داد و بوسه دوباره ای رو لباس تهیونگ گذاشت اما اینبار عمیق تر و گفت:

"من دیگه رفتم بابونه کوچولوم،مراقب خودت باش"

"توهم همینطور"

تهیونگ‌ گفت و بوسه ای رو گردن جونگ‌کوک گذاشت و ازش خدافظی کرد،چند دقیقه بعد هم خودش سوار ماشینش شد و به سمت خونه اشون راه افتاد.

خانم کیم از پله ها سر خورده بود و مچ پاش شکسته بود و تهیونگ این روزا بیشتر به مادرش سر میزد.
سه سال و نیم از ازدواجشون گذشته بود،هانول بزرگتر شده بود حالا هفت سالش بود و به مدرسه می‌رفت،اوایل مدرسه بخاطر اختلالش کمی دچار مشکل شده بود اما از اون موقع تا حالا خیلی بهتر شده بود دیگه کمتر میترسید و حالش بد میشد.

بچه یونگی و جیمین هم بدنیا اومده بود و اونا صاحب یه پسر شده بودن،پسرشون سه سالش بود و اسمش یونگجه بود.تو همون اوایل بارداری جیمین اونا باهم ازدواج کرده بودن و زندگی مشترکشون رو شروع کرده بودن.

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Where stories live. Discover now