ده روز عین برق و باد گذشته بود،همشون مشغول بستن چمدونشون بودن و تا دو ساعت دیگه باید فرودگاه باشن،آقای مین پدر یونگی جت شخصیشون رو واسه مسافرتشون تدارک دیده بود تا سفر راحتی داشته باشن.
خانم و آقای جئون هم ویلایی که تو نیویورک برای جونگکوک از قبل خریده بودن رو حاضر کردن و به اون و تهیونگ هدیه داده بودن و قرار شد تو این مسافرت اقامتشون اونجا باشه.
خانم و آقای کیم استرس داشتن،برای اتفاقی که تو بچگی برای تهیونگ افتاده بود نگران بودن،نمیخواستن دوباره اون ماجرا تکرار بشه تهیونگ از اون اتفاق به بعد حتی پاهاش رو از کره بیرون نذاشته بود.
جونگکوک بشدت کنجکاو و ناراحت بود و خانواده کیم ماجرا رو براش تعریف کردن و البته تاکید کردن که جونگکوک حواسش باشه و مستقیم این قضیه رو به تهیونگ یادآوری نکنه و جونگکوک بهشون اطمینان این رو داد که مراقبشه و به سلامت به سفر میرن و برمیگردن.
جونگکوک کمی از این دلخور و ناراحت بود که چرا تهیونگ چیزی از گذشتهاش بهش نگفته با اینحال سعی کرد تهیونگ رو درک کنه و چیزی بهش نگفت و بیشتر از قبل حواسش به تهیونگ بود.
هانول هم این چند ساعت باقیمونده رو پیش پدبزرگش،آقای کیم موند و باهم مشغول وقت گذروندن شدن و قرار شد هوسوک از اون طرف بره دنبال هانول و باهم برن فرودگاه و به بقیه برسن.
رایحه جیمین شدیدا گرم و شیرینتر شده بود و همینطور بیشتر از قبل توجه یونگی رو میخواست و این قضیه کمی که نه...خیلی برای یونگی مشکوک شده بود با اینحال خیلی کنار جیمین بود و بهش توجه میکرد.
از طرفی جونگکوک شدیدا درگیر سورپرایزش برای تهیونگ بود و میخواست پروسه تولد تهیونگ بخوبی پیش بره و بقیه هم بهش این اطمینان رو دادن که کمکش میکنن و مضطرب نباشه.
با زنگ خوردن گوشیش با عجله از بیمارستان خارج شد و جواب داد:
"عشقم همین الان دارم میام خونه ببخشید"
-"تو حتی دم رفتنی هم منو حرص میدی،دعا کن گیرت نیارم میکشمت جئون فاکینگ جونگکوک!"
"عشقم کارم تموم شد دارم میام دیگه،چیزی نمیخوای برات بگیرم؟"
تهیونگ با زار جوابشو پشت تلفن داد:
-"فقط بیا خونه کوک انقد عصبیم نکن،خستم کردی"
جونگکوک با سرعت رانندگی میکرد و گفت:
"بیست بار چشمای خوشگلت پلک بزنه تو بغلمی عزیزم"
تهیونگ باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد،جونگکوک آهی کشید و خودشو زود رسوند خونه و تهیونگ رو درحالی دید که رو کاناپه بین چند لباس پخش شده و چرت میزنه،آروم خندید و "کیوت"ی رو زیر لب گفت.
نزدیک تهیونگ شد و بوسه ای رو رون های لختش که فقط یه شورتک سرمه ای پاش بود گذاشت و تهیونگ رو بالاتر کشید تا راحت دراز بکشه،تهیونگ پلک هاش و از هم فاصله داد و با خستگی گفت:
YOU ARE READING
𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎
Fanfiction"مغازه بستنی فروشی" تهیونگ امگایی که صاحب یه مغازه بستنی فروشیه... جئون جونگکوک الفایی که پدر مجرده. طی اتفاقی اونا همدیگه رو تو اون مغازه میبینن و چی میشه هانول،پسرش که فوبیا داره برای اولین بار از کسی خوشش بیاد و از همه مهمتر اون فرد کیم تهیونگ...
