پارت دوم:
گان اسمایل به نقطه دوری خیره شد و لب زد:
گان اسمایل: میدونی ...واقعا رشته مونو اشتباه انتخاب کردیم.
وین با چشمای پرسشگر به گان اسمایل نگاه کرد. داره به چی فکر میکنه؟ اون اصن میتونه فکر نکنه. اینا درحالی بود که وین عاشق این بود که بذاره همه افکار دور بشن و فقط توی لحظه باشه و نگران هیچی نباشه و به هیچی فکر نکنه.
وین برای اینکه بفهمه داره به چی فک میکنه پرسید: چی؟ چرا؟ گان اسمایل: میدونی. اینجا هیچوقت نمیتونیم یه امگا یا بتای کیوت پیدا کنیم. بیشتر باید بریم بیرون. وقتی از پیش پدر مادرت برگشتی میریش شکار دختر.ما 22 سالمونه و قرار نیست دوباره جوون بشیم.
اینو تقریبا داد زد و مشتش رو توی هوا بالا برد و همین باعث شد همکلاسیاشون یه نگاهای عجیبی بکنن. وین یه نگاهی که توش عذرخواهی بود به همه انداخت و ضربه ای به شونه دوستش زد . وین زمزمه کرد: تو فقط میتونستی آروم بگیش. نیازی نیست همه بدونن.
این یه سری افکار و توی سر وین انداخت. اونم یه امگای کیوت میخواست
گان اسمایل: توام یه آلفایی. تا حالا بوی یه امگا نزده به سرت؟ وین خشک شد. اون به گان اسمایل گفته بود که یه آلفائه و حالا باید یه سری داستان راجب آلفا ها سر هم میکرد.
وین: نهه... میدونی من خیلی اهل اینطور انتخاب جفت نیستم. من میخوام عاشق کسی بشم که دوسش دارم نه کسی که از قبل برام تعیین شده.
اون شونه ای بالا انداخت و گفت: خب پس توی تعطیلات میریم و عشقمونو پیدا میکنیم.
وین فقط با سر تایید کرد و گان اسمایل رو ساکت کرد وقتی دید پروفسور داره میاد تو.
اون واقعا نمیخواست همچین کاری بکنه ولی این اونو تو فکر برد .
بعضی امگا ها و آلفا ها توی سرنوشتشون بود که با هم باشن. این خیلی کم اتفاق میافتاد ولی وین فک کرد چی میشد اگر اونم یه جفت داشت؟
اون دلش نمیخواست به این چیزا فکر کنه چون باعث بغض تو گلوش میشد پس بهتر بود از آلفاهای دیگه دوری میکرد. چی میشد اگه یکی از اونا میومد و میگفت که جفتشه. اون نمیخواست کسی بدونه که یه امگاست.
وین سرشو به دو طرف تکون داد و افکارش رو بیرون ریخت. نباید الان نگران همچین چیزی میبود. اون مرد قوی و قدبلندی بود .
اون میتونست از خودش دفاع کنه.
انگار روزشون قرار نبود تموم بشه. اونا همش سر کلاسا حوصلشون سر میرفت و خسته شده بودن درست مثه نوجوونایی که از دنیا متنفرن. ولی بالاخره تموم شد و وین در و محکم باز کرد و به سمت کمپ رفت و جلوی پله ها وایساد.
YOU ARE READING
Sweet Apple(Completed)
Fanfictionخلاصه : وین متاوین، یه دانشجویی 24ساله با رازی بزرگ عه. اون یه امگائه. از زمانی که در سن 16سالگی به امگا بودنش پی برد، از داروهای سرکوب کننده استفاده می کرد تا وارد دوره هیت نشه. اون از این که یک امگای ضعیف بود، متنفر بود. امازمانی که برای تعطیلات...