Part 13

207 24 0
                                    


پارت سیزدهم :

کل اتاق ساکت بود که برایت به حرف اومد. نمیدونست از کجا شروع کنه ولی مجبور بود همه چیزو بگه .

هفته های اخیر براش مثل جهنم بود. میخواست خودشو بخاطر بلایی که سر بچه بدنیا نیومدش و وین اورده به حد تیم ملی بزنه. میدونست نمیتونه فقط همه چیزو رها کنه و با وین باشه چون باید مراقب بچشون میبود. با فکر کردن بهش ضغف میرفت و تنها چیزی که الان میخواست اعتماد دوباره وین بود. اونو نیاز داشت . برایت : متاسفم که هفته های اخیر شرایط بدی براتونایجاد کردم. تورو به خاطر انداختم .

بالاخره شروع کرد. نمیتونست لغات رو کنار هم بجینه .

چطور باید اعتمادشو دوباره کسب میکرد .

برایت وین رو به خودش نزدیک کرد و یهو حس کرد بغضی توی گلوش گیر مرده. سرشو روی سر وین گذاشت و ادامه داد .

برایت : هفته های اخیر من جایی بودم که خرابکاری که درست کرده بودم رو درست کنم. همونطور که شنیدی من یه ادم بدم و خب... از وقتی تورو دیدم دیگه حس نکردم که بدم. تو زندگی منو روشن کردی... روزامو ...مودمو و ازون موقع من توی رییس بودن مشکل

داشتم. و چیززی که شد چشمای منو باز کرد که اگه بخوام با تو بمونم باید این زندگی پشت سرمو رها میکردم .توی قلبم نمیتونستم خودمو بخاطر سختی هایی که تو کشیدی ببخشم. وقتی توی توی اغوشم بودی... کبود شده بود و بیهوش شده بودی من فهمیدم که باید چیکار کنم. خیلی زودتر باید اینارو رها میکردم ولی احمق بودم. اشتباهات من باعث درد تو شد.

برایت متوقف شد. و اشکاش جاری شد. سعی میکرد جلوی اشکاش رو بگیره ولی نشد و صورتشو به موهای وین مالید تا اروم بگیره. وین دستشو به صورت برایت رسوند و اروم گونشو نوازش کرد و بهش حرفای شیرینگفت .

وین : اوکیه... نیازی نیست دگه ناراحت یا عصبی باشی .

من اینجام و خوبم ..

وین درد برایت رو حس کرد و اشکای برایت اونم به اشک اورد .باهم سختی های زیادی رو تحمل کرده بودن و وین نمیتونست بدونه که واقعا برایت چقدر احساس بدی داشته. هرچند اتفاقی که افتاده بود اصلا قابل فراموش کردن نبود و وین هم میدونست برایت اینو عمدی نکرده .

برایت : بعد از اینکه تورو توی بیمارستان گذاشتم مایک منو به یه کلینیک شخثی برد تا زخم روی پامو بررسی کنن. وصعیتم خوب نبود و یه هفته بستری بودم. این موقع باید با کارام کلنجار میرفتم. باید مراقب ادمام میشدم. خیلی میخواستم به دیدنت بیام ولی کار دورم کرد. تصمیم گرفتم از پوزیشنم استعفا بدم و اونو با تمام مسیولیتاش به مایک بدم. نمیتونستم اینطور کار کنم باید مراقب تو میبودم. از جوونی توی این برنامه ها بودم یه خانواده فقیر داشتم و یه چیز منو به این رسید و به این مسیر تاریک کشوند .

Sweet Apple(Completed)Where stories live. Discover now