پارت پنجم
هشدار این پارت فول اسماته
برایت وین رو توی ماشینش گذاشت وقتی که سرش گیج رفت. نمیدونست بخاطر برایته یا چون نمیتونه نفس بکشه. اون داشت تلاش میکرد یکم هوا بگیره وقتی که برایت ماشین رو دور زد و سوار شد و گاز داد به جایی که خدا میدونست کجاست .
وین واقعا اهمیت نمداد که کجا دارن میرن اگر میتونست تمام شب رو توی رابحه برایت غرق بشه. اون هیچوقت همچین چیزی رو حس نکرده بود و این امگای درونش رو دیوونه میکرد.
رایحه برایت مست کننده بود و باعث میشد بدنش روی صندلی شاگرد بلرزه وقتی که برایت دستش رو محکم دور رونش پیچید.
اون لمسای برایت رو میخواست و هر بار که برایت دستش رو برای عوض کردن دنده برمیداشت غرغری میکرد و برایت سریعا دستش رو برمیگردوند. همه اینا ترسناک بود، وین چشماش رو روی برایت چرخوند و به دستاش داد که دور رونش حلقه شده بود. دیک سخت شدش داشت به زیپ شلوارش فشار میاورد و رانندگی توی سکوت انجام میشد. این سکوت حس خوبی میداد و وین نمیتونست صبر کنه تا بین بازوهای برایت قرار بگیره.
این فکر اونو بیشتر ترسوند، اون هیچوقت انقدر برای یهنفر مشتاق نبود و این چیزی بود که اون هیچوقت نمیخواست. اون همیشه احساسات یه امگا رو داشت ولی فکر نمیکرد انقدر خوب باشه. واقعا همچین حسی داشت اگر تمام مید پیش برایت بود؟
نمیتونست بیشتر از این فکر کنه وقتی که موجی از گرما توی بدنش حرکت کرد، کمرش رو به صندلی فشرد و نفس عمیقی کشید. برایت دستش رو فشار داد و رون وین رو نوازش کرد و ای باعث شد وین حس کنه بدنش گرمتر میشه و ناله کرد .
از گوشه چشمش به برایت نگاه کرد و بعد سرش رو به عقب پرت کرد و برایت سرعتش رو بالا برد .
نمیتونست صبر کنه...
برایت ماشین رو جلوی خونش پارک کرد و پیاده شد .
از در سمت شاگرد وین رو بغل کرد و اونو به سینش چسبوند. هر دوشون حس کردن برقی از تنشون رد شد وقتی برایت دوباره لباشون رو به هم وصل کرد. برایت وین رو به براید استایل داخل برد. وین ناله ای کرد وقتی که برایت اون رو بین خودش و دیوار قفل کرد .
"برایت. این خیلی زیاده! م... من تا حالا همچین چیزی ا... انجام ندادم."
برایت قبل از عقب کشیدن دوباره بوسه کوتاهی به لبهای وین زد. نمیتونست جلوی خودش رو بگیره که زیبایی رو به روش رو تحسین نکنه. اون بلند بود حتی بلندتر از خودش. اون رو به دیوار قفل کرده بود وبازوش دورش بود. برایت چشماش رو روی صورت وین چرخوند و به سینه وین که بیرون از لباس بود نگاه کرد و شروع کرد به بوسیدن و گاز گرفتنش.
"هممم... بذار من کنترلت کنم."
برایت زمزمه کرد و لباش رو روی نقطه بویایی وین گذاشت .
YOU ARE READING
Sweet Apple(Completed)
Fanfictionخلاصه : وین متاوین، یه دانشجویی 24ساله با رازی بزرگ عه. اون یه امگائه. از زمانی که در سن 16سالگی به امگا بودنش پی برد، از داروهای سرکوب کننده استفاده می کرد تا وارد دوره هیت نشه. اون از این که یک امگای ضعیف بود، متنفر بود. امازمانی که برای تعطیلات...