Part 18

156 18 0
                                    



پارت هیجدهم

وین : هی سلام دختر کوچولو !!

وین زمزمه کرد و با انگشتاش موهای سیاه ابریشمی دخترکی که روی سینش دراز کشیده بود رو نوازش کرد. لباشو نرم تکون میداد و دستشو مشت شده روی سینه وین گذاشته بود. وین نمیتونست بهش نگاه نکنه و با صدا های ریزی که نینی کوچولو از خودش در میاورد اروم موهاش و پشتش رو نوازش میکرد و دلش برای کوچولو ضعف میرفت .

بارها و بارها تعداد انگشتاش رو شمرده بود و هربار به عدد ده میرسید. تازه بهش غذا داده بود و چشمای دختر کوچولو از سکوتی که اتاق رو پر کرده بود بسته میشد. سکوت و ارامش توی یه اتاق شخصی توی بیمارستان .

برایت حتی یه قرون دریغ نکرد تا ارامش خانوادش رو برقرار کنه و چند روط اخیر بهترین خودش بود. عاشق دختر کوچولوش بود و نمیتونست اونو نبوسه. اروم اون رو توی بازوهاش حمل میکرد و زیر لب اهنگ ارومی رو براش میخوند تا بخوابه .

الان وین باهاش توی یه اتاق ساکت بود و وین مدام از رایحه شیرین بچش لذت میبرد. نمیتونست مدت طولانی تنها بمونه چون مادرش میومد و اون رو میدید .بعد از بدنیا اومدن نینا کوچولو با مادرش تماس گرفته بود و مادرش از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید .

جیغ میکشید و وین رو مجبور کرده بود تماس تصویری بگیرن و وقتی نینا کوچولو رو دیده بود اشک چشماش رو پر میکرد و گفته بود تا بتونه زودتر میاد .

الان دو روز گذشته بود و احتمالا بزودی قرار بود بیاد .

برایت رفته بود بعد از حمله به خونه یه چیزایی رو راس و ریس کنه. وقتی مایک باهاش تماس گرفته بود اعتراض میکرد نمیخواست بره چون چند روزی به وین چسبیده بود ولی وین مجبورش کرد بره عمارت همه چیز رو مرتب کنه و بهش قول داده بود بعدا هرچقدر دلش خواست میتونه با نینا کوچولو بازی کنه .

بهش قول مردونه داده بود و وین از این کیوتی برایت دلش ضعف میرفت و توی دلش بهش میخندید که چقدر وابسته دخترشه!

سریع رفته بود و قرار بود زودتر برگرده .

وقتی در به ارومی باز شد وین از افکارش بیرون اومد .

یه سری از در وادرد شد و بعد در باز شد .

مادر وین : بیبی بوی من ...

سریع سمت وین رفت تا اون رو در اغوش بگیره و نینا بین هردوشون بود. بعد از مادر وین، پدر و خواهرشم وارد شدن. مادر وین عقب کشید و به دختر کوچولوی توی بغل وین نگاه کرد .

مادر وین : اینو ببین خیلی نازه!

زمزمه کرد و اروم گونه های برحسته درخترک رو نوازش کرد. قلب وین لرزید و لبخند زد چون دختر کوچولو با نوازش مادر وین کمی تکون خورد .

Sweet Apple(Completed)Where stories live. Discover now