پارت چهاردهم
وین به ارامی از چرتی که زده بود بیدار شد. درحالیکه برایت داشت به جایی که وین ازش خبر نداشت رانندگی میکرد وین یه چرتی زه بود. کمی گیج شده بود چون دیگه توی ماشین نبود. توی پتو روی تخت بود. اروم چشماش رو باز کرد و وقتی دید وسط یه تخت کینگ سایزه چندباری پلک زد .
این پنجره های کوچیک مال هواپیما بودن ؟ چی ؟ وین گیج شده بود. بلند شد و دوروبر چرخید .
توی هواپیما بودن ؟ ولی چطوری ؟ اماده بود ازتخت بیاد پایین که یهو در باز شد و برایت اومد تو .
برایت : بیدار شدی ...
لبخندی به وین زد و روی تخت رفت و کنار وین نشست .
برایت : چطوری؟
وین : خوبم ولی کجاییم ؟
وین با گیجی به برایت نگاه کرد و دستاشو دور بدن برایت حلقه کرد .
برایت : توی ماشین خواب رفتی و واقعا خسته به نظر میرسیدی منم حملت کردم اینجا. وقتی از روی زمین بلند شدیم اوردمت اینجا استراحت کنی. واقعا خوابت خیلی عمیقه .
برایت خندید و چونشو به شونه وین مالید. وین با چشمای گشاد به برایت خیره شد. عجب جایی!! این یه هواپیمای عادی نبود که یه تخت گنده داشت نه ؟ وین : واوو... چه خفن... کجا داریم میریم ؟ چشماش رو چرخوند و به اتاق لوکس نگاه کرد .
برایت : این سورپرایزه... و جدا خفته ؟ همونطور که میبینی توی هواپیما هستیم. هواپیمای شخصی من برایت سر به سر وین گذاشت و دوست داشت با این سورپرایز ریکشن وین رو ببینه .
وین : هواپیمای تو ؟
برایت : همونطور که گفتم من خودمم تجارت خوبی برای خودم راه انداخته بودم .
نیشخندی زد و چشماش برق افتاد. برایت فقط میخواست لپای وین رو بکشه از بس که کیوت شده بود. دهن وین از هیجان باز مونده بود. اره گفته بود که یه تجارت درحال رشد داره ولی این ؟
وین به برایت خیره شد تا که به ریکشنش خیره شده بود. بهش خندید و خم شد تا لمسش رو حس کنه .
برایت داشت یه سری دوایر روی بازوی وین میکشید .
وین دوباره یه خمیازه کشید .
صبر کن ساعت چند بود ؟
میخواست از برایت بپرسه که تقه ای به در خورد. برایت اجازه داد و یه مهماندار وارد شد با یه سینی توی دستش که پر از غذاهای غذا بود .
وین با حس رایحه زیبای غذاها هومی کشید و دهنش اب افتاد .
مهماندار : اقا... شام امادس ..
YOU ARE READING
Sweet Apple(Completed)
Fanfictionخلاصه : وین متاوین، یه دانشجویی 24ساله با رازی بزرگ عه. اون یه امگائه. از زمانی که در سن 16سالگی به امگا بودنش پی برد، از داروهای سرکوب کننده استفاده می کرد تا وارد دوره هیت نشه. اون از این که یک امگای ضعیف بود، متنفر بود. امازمانی که برای تعطیلات...