Part 4

302 48 0
                                    

پارت چهارم

-رییس من برگشتم!

این صدای مایک بود که وارد اتاق کار برایت شد. سگ کوچولو واق واقی کرد و به درون دوید و پایین پای برایت نشست .

برایت سرشو بلند کرد وبالا رو نگاه کر و چشماش رو ریز کرد و انگشتاش رو توی هم حلقه کرد .

برایت : خوبه! بیا بریم. اونا مردی که میخواست با تجارت ما دربیفته رو گیر انداختن. بیا حرفاشونو بشنویم.

و نگاه تاریکی انداخت و نیشخندی روی صورتش شکل گرفت .

بلند شد و و دکمه های کت اش رو بست و غرشی کرد .

اون رایحه... اون از کجا اومده بود ؟ ترکیبی از بوی دارچین و سیب شیرین که باعث شده بود الفای درونش برانگیخته بشه و بیقرار باشه. به اطراف نگاه کرد. و بو کشید. نمیتونست شناساییش کنه و نمیدونست از کجا میاد .

برایت : توهم این بو رو حس میکنی ؟ مایک : چه بویی؟ من چیزی حس نمیکنم .

مایک گیج شده بود که رییسش مدام هوا رو بو میکشید .

هیچوقت ندیده بود اون اینطور رفتار کنه .

هرگززززز....

اونا همراه با باندشون تقریبا نزدیک ۶ ماه بود که به اینمحله اومده بودن و این اولین باری بود که رییسش رو خارج از کاراکترش میدید. لبخند نرمی و رفتار جدی همیشگی اش دیده میشد. چه اتفاقی داره میفته؟ چند باری پلک زد تا بفهمه برایت چه بویی رو حس میکنه که باعث شده اینطوری رفتار کنه .

برایت : ولش کن. بیخیال شیم وگرنه انرژیمو برای بازجویی ازون مرد از دست میدم .

مایک : همین الان قربان ...

و دنبال رییسش راه افتاد و از اتاق کار خارج شدن .

برایت پالتوش رو پوشید و از عمارت خارج شدن و سمت ماشین اسپورت رفتن. مایک در رو باز کرد و سوار شدن . به سمت یکی از خونه های ترک شده در پایین شهرحرکت میکردن. در حین رانندگی، برایت نمیتونست بیخیال اون رایحه بشه .هیچوقت اینطوری نشده بود که نتونه خودش رو کنترل کنه و داشت چیزایی رو حس میکرد که قبلا حس نکرده بود .

این رایحه جفتش بود ؟

اون هیچوقت به جفت هایی که سرنوشت براشون تعیین کرده اعتقاد نداشت و فکر میکرد مردم با داستان ها و افسانه که میتونی فقط با یه رایجحه جفتت رو پیدا کنی، اغراق میکنن .

الان خودش از اون داستان های ساخته میپرسید . اینرایه یکی ازونا بود که قبلا چیزی مثل اون رو نشنیده بود و نمیدونست از کجا میاد ؟

الفای درونش از رایحه خیلی خوشحال بود و میخواست بدونه این متعلق به کیه .

برایت مطمین بود که کسی از اطرافش جفتش نیست چون قبلا این رو حس نکرده بود .

Sweet Apple(Completed)Where stories live. Discover now