پارت سوم :
دادااااشششش
صدای جیغ بلندی از سمت در اومد. وین سریع از جاش پرید و اونم جیغ زد. خواهرش توی چهارچوب در ایستاده بود و و قبل از اینکه سمت وین بدوئه لبخند بزرگی زد و پرید روی وین.
خواهر: دلم برات تنگ شده بودددد.
خواهرش فریاد بلندی زد که حس کرد الان پرده گوشش پاره میشه و محکم بغلش کرد. وین تفس عمیقی کشید و سعی کرد خواهرش و کنار بزنه.
کمرش داشت بین دستای خواهرش مچاله میشد و شش هاش کم کم داشتن خالی از هوا میشدن.
وین:ن... نمیتونم ن... نفس بکشم.
با نفس تنگی گفت و خواهرش با عذرخواهی کوچیکی رهاش کرد .خواهر ولش کرد ولی همچنان روش نشسته بود. وین به بالا نگاه کرد و به ذوق خواهر کوچولوش از دیدنش لبخند زد. خیلی وقت بوددور شده بودن .
وین: دل منم برات تنگ شده بود .
اینو گفت و خواهرشو بلند کرد و روی زمین گذاشت. خواهرش غرغری کرد و دوباره بعد از هل دادن وین اونورتر کنارش نشست و وینم نشست .
خواهر: دانشگاه چطوره؟ همه چیز اونا خوبه؟
وین: میدونی... همه چیز نرماله. اگر خوب کارامو تو دانشگاه انجام بدم سال دیگه تموم میشه .
خواهر: اوووو... بعد از اون برمیگردی اینجا؟ بدون تو اینجا خیلی حس تنهایی میکنم.
لباشو آویزون کرد و با چشمای پاپی طور به وین نگاه کرد.
وین واقعا نمیدونست بعد از کالج میخواد چیکار کنه. شاید همونجا تو شهر یه کار پیدا کنه یا اینکه اینجا بیاد و یه کاری اینجا پیدا کنه. اون منتظر بود ببینه چند ماه آینده چه اتفاقی براش میافته. اونواقعا نمیدونست چی میخواد برای همین فکر کرد شاید برگشتن به اینجا ایده خوبی باشه. شاید بتونه اینجا چیزی که میخواد و پیدا کنه و آینده زندگیش رو مشخص کنه .
وین خواهرشو توی بغلش کشید و سرش رو روی شونش گذاشت .
وین:هممم هنوز نمیدونم شاید برگردم اینجا ولی همش بخاطر توئه.
از خواهرش دور شد بهش چشمک زد .
خواهر: دیوونه. برو برای خودت یه جفت پیدا کن .
اون ضربه ای به پشت سر وین زد و بلند شد که به دعوایی با داداشش راه بندازه که هر دو صدای مادرشون رو شنیدن که برای شام صداشون میکنه.
وین نفسی از سر آسودگی کشید. خواهرش کیوت و ریزه میزه بود ولی خوب از پس اون برمیومد. وین سریع پرید و به سمت در دویید و از پله ها پایین رفت قبل از اینکه خواهرش متوجه بشه و بخواد بگیرتش.
YOU ARE READING
Sweet Apple(Completed)
Fanfictionخلاصه : وین متاوین، یه دانشجویی 24ساله با رازی بزرگ عه. اون یه امگائه. از زمانی که در سن 16سالگی به امگا بودنش پی برد، از داروهای سرکوب کننده استفاده می کرد تا وارد دوره هیت نشه. اون از این که یک امگای ضعیف بود، متنفر بود. امازمانی که برای تعطیلات...