مقدمه.

1.1K 119 31
                                    

ز زمانی به بعد، گمون کنم وقتی که بیست سالم بود، اول من عاشق شدم. تو تمومِ هوش و حواسِ من رو دزدیده بودی. من چند تا از امتحان‌های پایان‌ترمم رو بخاطرت افتادم! چون سرگرمِ عاشقی بودم.

موهای سرخ رنگِ من، تو تک تکِ تار هاش رو پرستیدی.

وقتی که برای اولین بار رفتم خونه‌ی خواهرِ مهربونت، شالِ قرمز رنگم رو جا گذاشتم و من فکر می‌کنم که تو هنوز نگهش داشتی..

در نیمه شب، در اطرافِ آشپزخانه من و تو می‌رقصیدیم. کمرِ باریکِ من میونِ دست‌های مردونه‌ی تو، به خوبی جا می‌گرفت و این باعث می‌شد که تو، بیشتر تقاضای بوییدنِ تنِ من رو کنی و لابه‌لای زخم‌های رو تنم رو ببوسی!

چون من تمومش، تمومش رو به خوبی به یاد دارم. همه‌ش به خوبی بود! لباس‌های چهارخونه‌ی قرمز و سورمه‌ای می‌پوشیدیم. کنارِ گرمای شومینه، در زمستونِ سوزناک، ما در حالِ عشق‌بازی بودیم. تو من رو می‌بوسیدی و من آرزو می‌کردم که این تا ابد ادامه پیدا کنه.

تو شالِ من رو نگه داشتی، می‌دونم توی دِراورِ چوبی‌ت هست! بوش می‌کردی چون فکر می‌کنی می‌تونی من رو با اون بر گردونی. پدرم رو با جوک‌های مسخره‌ت خامِ خودت کردی و منِ احمق، به زیباییِ تو می‌خندیدم.

باد لابه‌لای موهات می‌رقصید و من بیشتر عاشقِ تو می‌شم. من پیرتر می‌شم اما معشوقه‌هات همسنِ من می‌مونن.. برگ‌های پاییز می‌ریختن و عاشقانه‌ی من و تو رو زیباتر می‌کردن.

من می‌دونستم بند و بساطِ عاشقی رو پهن کرده بودم. کره و مربای توت‌فرنگی رو بر نون می‌مالیدم و صبح‌ها با عجله و نگرانی صبحونه‌م رو می‌خوردم.

من بلیطِ یک طرفه رو به احساساتِ مسخره‌ی تو خریده بودم. شاید تو بهترین برای من بودی ولی تو گفتی اگر سن‌مون کمتر بود ما بهتر بودیم..

و الان، سالِ دو هزار و بیست و دو هست و من دارم این رو می‌نویسم. امیدوارم که حالت خوب باشه. چون من همه چیز رو به خوبی به یاد دارم. همه‌ش به خوبی بود تهیونگ!

「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Where stories live. Discover now