روی تختم گریه میکردم و هر از گاهی با مشتم به سینهم ضربه میزدم.. قلبم درد میکرد!
زنگ میزد و من جوابش نمیدادم..
من با تو به سمت در قدم برداشتم، هوا سرد بود. اما یه چیزی یه جورایی بهم حس امنیت میداد! شالِ قرمزم رو خونهی خواهرت جا گذاشتم.. رفتار زیبای تو و چشمهای خیره من..
مطمئنی که بعد از تمامیِ این ها، این همه روز، هنوز هم به راحتی به میتونم روزهامون رو به یاد بیارم؟ در نقطهی اوج، قلبِ من رو شکوند.. نقطهی شکستن.. نقطهی کور!
و هنوز میتونم بعداز این روزها تصورش کنم و میدونم که خیلی وقته تمام شده و اون سحر دیگه اینجا نیست و ممکنه همه چیز خوب باشه ولی من اصلا حالم خوب نیست..
باد توی موهام، من اونجا بودم!
همه چیز رو به خوبی به یاد میارم..درباره گذشته ات به من میگی که فکر میکردی من آینده توام! ولی شاید این یه شاهکار بود تا وقتی که تو پاره پورهش کردی! خیلی تصادفی و بی رحمانه در نام صداقت، من یه تکه کاغذم که اینجا روی زمین افتاده.
نظری که راجب من داشتی، اون پسر کی بود؟
طوری قهوه میخوری انگار تو یه برنامه تلویزیونی هستی!
من یه سربازیم که با نصف وزنش برمیگرده؛ و آیا زخمی شدن من تورو هم کبود و ناراحت کرد؟ فقط بین خودمون، ولی رابطه عاشقانه مون به توهم آسیب زد؟
- پاییز، ۱۵ اکتبرِ دو هزار و ده
ESTÁS LEYENDO
「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Romance「همه چیز به خوبی」 پایان یافته. ژانر : رومنس / نامهای / ... / دراما کاپل : اصلی ؛ تهکوک داستانِ منم مثلِ کلیشههای دیگه بود. اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش داشتم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. هنوز وقتی جای بوسههاش رو...