¹³سیزده: شورولت.

235 62 5
                                    

شبِ گذشته رو خونه‌ی قدیمیِ خودمون مونده بودم!
تهیونگ کمی معذب بود! چون فکر میکرد بابا چیزِ دیگه‌ای درباره‌ی ما فکر میکنه.. البته که بابا چنین فکر می‌کرد! :)
بعد از اینکه تهیونگ به من گفت که میره و ماشین رو روشن کنه من پایین رفتم. بابا اومد و من رو بغل کرد! خیلی دلتنگش بودم..

«اون هر کی هست جلوت رو نمیگیرم! نمیدونم مامانت چطور شما رو دیده اما هیچ اشکالی نداره.. هیچ مشکلی نیست جونگکوک!»

«اما-اما بابا.. ما چیزی بین‌مون نیست.. ولی یه حسی دارم.. وقتی دستم رو میگیره پوستِ دستم میسوزه. چشم‌هاش خیلی خوشگله.. وای بر من.. خیلی باهام لاس میزنه..»

بابام خندید و بوسه‌ای روی پیشونیم گذاشت.

«جونگکوک! میدونستی ازدواج من و مامانت اجباری بود؟ اما من دوستش داشتم.. هنوزم دارم! ولی مامانت هیچوقت از من خوشش نمیومد! حتی با وجود بیست و سه سال که در کنارم زندگی کرده!»

به آرومی بابا رو رها کردم و با بغضِ لعنتیم لبخندی زدم.

«بعضی از عشق ها همینن جونگکوک! ولی باز هم میتونی بهشون برسی..»

کفشم رو پوشیدم و از استرس لبهی کُتم رو مشت کردم و دَرِ خونه رو بستم. نفسِ عمیقی کشیدم و ردِ اشکهای چند دقیقهی پیش رو پاک کردم. چشمهام قرمز شده بود تهیونگ میتونست به خوبی متوجهی غمِ من بشه..

اهمیتی ندادم و سوارِ ماشینِ قرمز رنگ شدم.

«ماشینت قدیمیه.. مدلِ چیه؟»

«شورولت نوآ نسلِ اول.»

«قشنگه.. میشه بریم بیرون از شهر؟»

«ولی ما که چیزی نیاوردیم..»

«مهم نیست!»

شب شده بود و تهیونگ همچنان پشتِ فرمون بود! دوست داشتم من برونم اما حیف که رانندگی بلد نیستم.. گردنم خشک شده بود.

«آهنگ؟»

«فرقی نمیکنه!»

آهنگِ خودت را به خانه ببر از تروی سیوان پلی شد!

I'm tired of the city
خسته‌م از این شهر!

Scream if you're with me
فریاد بزن اگه با منی!

If I'm gonna die, let's die somewhere pretty
اگه میخوام بمیرم بیا یه جای قشنگ بمیرم!

- پاییز، ۱۶ سپتامبر دو هزار و ده

「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin