نورِ آفتاب، چشمهام رو اذیت میکرد؛ بنابراین بلند شدم و به سمتِ پنجرهی اتاقم رفتم! پردهی سفید، همراه با طرحهای گل رو کنار کشیدم. به خودم توی آینه نگاهی انداختم. کُتِ خاکستری رنگم رو پوشیدم و عینکِ گِردِ بامزهم رو به صورتم زدم. چشمهام ضعیف شده!
کتابهام رو زیر بغلم گرفتم و کیفِ کولیِ قهوهای رنگم رو بر داشتم و از اتاقم بیرون رفتم. من توی خوابگاهِ کالج زندگی میکردم برای همین راهِ زیادی تا خودِ ساختمانِ آکسفورد نبود. پس از چند دقیقه، به حیاطِ بزرگِ کالجِ معروف لندن، آکسفورد رسیدم! خیلی ناگهانی، چشمم به هوسوک، دوستِ عزیزم خورد. در حال دویدن بود که برای هوسوک دستی تکون دادم تا من رو ببینه و من رو دید!
هوسوک همیشهی خدا از من میپرسه که من چه رشتهای انتخاب کردم و دارم میخونم. بارِ دهم هست که ازم میپرسه! ما هفت-هشت ساله که با هم دوستیم! حتی دوستیِ صمیمی.. اما هوسوک کلهشقِ دختربازِ دائمالخمره، هیچوقت هیچی رو یادش نمیمونه! حتی مشقهای راهنمایشش رو من مینوشتم!
ناگهان، برگی بر روی شونهم افتاد. میتونستم به خوبی متوجه بشیم که پاییز زودتر رسیده.. انگاری پاییز مثلِ من عجله داشته!
لباسهای من، اصلا برای این سرما خوب نبودن. لباسِ تنم نازک بود. پس این یعنی.. یعنی وقتشه که کاردیگنِ کِرِمی رنگم رو بپوشم!
این فصل، زیباییش رو به رخ تمام مردمین لندن کشیده بود. برگها کمکم میریخت.. فکر کنم که من، پسرکِ شاعرِ تلخترین شعر پاییزی بودم! مثلِ یک تراژدیِ قرمز و قهوهای ورژنِ پاییزی! مانندِ یک فیلم!
- پاییز، پنج سپتامبرِ دو هزار و ده
اِمیلیا اینجاست ~
و با فیکشنِ جدید برگشته!لطفا آهنگِ All Too Well رو از خانمِ تیلور سوییفت پلی کنید برید یه فنجان چای یا قهوهتون رو برای آل توو وِل آماده کنید و با یک پتو برگردید و بوک رو به کتابخونهتون اَد کنید.
به متنِ بالا حتما گوش بدین و یادتون نره بهش عمل کنینآ! :)
اگر قلمِ من به دلتون نمیشینه، لطفا اصلا بوک رو استارت نزنید! اگر هم بخواین سرِ من خالی کنین که دیگه هیچی ~
* لبخندِ ملیح *امیدوارم که از خوندنِ این بوکِ پاییزی کلی لذت ببرید 3>
[دوسـتـدارِ شـمـا، اِمیلیا]

BẠN ĐANG ĐỌC
「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Lãng mạn「همه چیز به خوبی」 پایان یافته. ژانر : رومنس / نامهای / ... / دراما کاپل : اصلی ؛ تهکوک داستانِ منم مثلِ کلیشههای دیگه بود. اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش داشتم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. هنوز وقتی جای بوسههاش رو...