حدوداً یک هفته میشد که تهیونگ رو ندیده بودم!
حسابی دلم براش تنگ شده بود! از پلهها اومدم پایین و تهیونگ رو دیدم که کنارِ شومینه نشسته و دستش رو زیرِ چونهش زده. اومدم و روبهروش نشستم.بوسیدمش و گفتم :
«دلم برات تنگ شده بود تهیونگ..»لبخندِ محوی زد.. رفتارش زیادی باهام سرد بود.. دیدم که تهیونگ داره سعی میکنه نگاهش رو از من بدزده..
سرم رو تکون دادم و نگران شدم.
«تهیونگ.. تهیونگ چی شده.. بهم بگو!»«جونگکوک.. ما باید از هم جدا شیم.. نمیتونیم با هم باشیم..»
ناگهان شوکِ عظیمی بهم وارد شد. هیچوقت تصور جدا شدن از تهیونگ رو نکرده بودم.. نمیدونستم چی بگم!
«تهیونگ.. اگر چیزی شده بهم بگو! کسی بهت چیزی گفته؟»
«اگر ما از نظر سنی به هم نزدیکتر بودیم رابطمون خوب پیش میرفت جونگکوک.. من هیچ حسی بهت ندارم جونگکوک..»
«تهیونگ.. قلبم رو جلوت انداختم که اینطوری بهم برش گردونی؟ یعنی داری میگی اون همه عشق و علاقه الکی بود؟ اون همه بوسه.. اون همه عشقبازی.. اون هم زمان.. زمان رو دستِ کم گرفتی نه؟»
اولش آروم حرف زدم..
اما بعدش خشمگین شدم..صورتم رو برگردوندم. ارنجم رو روی میز زدم. قطرههای اشکم میریختن. به تندی.. دوست داشتم که تمومیِ اینها خواب باشه و وقتی بیدار شم، توی آغوشِ امنِ تهیونگ باشم..
- پاییز، ۱۲ اکتبرِ دو هزار و ده
YOU ARE READING
「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Romance「همه چیز به خوبی」 پایان یافته. ژانر : رومنس / نامهای / ... / دراما کاپل : اصلی ؛ تهکوک داستانِ منم مثلِ کلیشههای دیگه بود. اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش داشتم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. هنوز وقتی جای بوسههاش رو...