به کسی نیاز داشتم.. باید با کسی حرف بزنم..
نمیدونم با چه دل و رویی، دمِ دَرِ خونهی قشنگش هستم. چیدمانِ خونهش رو خیلی دوست دارم. حتی با زمانِ کمی که اون شبِ مستی رو در خونهش سپری کردم!
جرعتِ زنگ زدن رو نداشتم..! خواستم زنگ بزنم که ناگهان دَرِ خونهش باز شد و من در چهار-چوبِ دَرِ خونه دیدمش.
«داشتم رد میشــ..»
«بس کن جونگکوک! کدوم انسانِ سالمی انقدر خوشتیپ میکنه موقع قدم زدن؟ مطمئنی فقط داشتی رد میشدی؟»
به من گفت خوشتیپ؟..
«مهمترین امتحانِ زندگیم رو افتادم.. حوصلهی خونهم رو ندارم.. حوصلهی خودم رو هم ندارم! به خودم قول داده که گریه نکنم! اما دارم میترکم آقـ..»
«کیم جوآن! ولی فقط تو میتونی صدام کنی تهیونگ.»
چه اسمِ قشنگی داره.. همونطور که داشتم حرف میزدم، به سمتم اومد و بغلم کرد. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیرِ گریه..
«گریه کن.. من هستم تا اشکات رو پاک کنم!»
دستش رو بر موهای قرمز رنگم کشید. باز هم همون حسِ عجیب به سراغم اومد؛ همونطور که دستهام رو بر چشمها گذاشته بودم، دستش رو بر کمرم میکشید.
از بغلش بیرون اومدم و گفتم :
«تو.. تو هر غریبهای رو که میبینی.. میبوسی؟»«این زبانِ محبتِ منه جونگکوک!»
«توی روزِ روشن پسرِ مَردُم رو میبوسی؟»
«مگه لبهات رو بوسیدم که ناراحت شدی؟»
- پاییز، ۱۳ سپتامبر دو هزار و ده
YOU ARE READING
「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Romance「همه چیز به خوبی」 پایان یافته. ژانر : رومنس / نامهای / ... / دراما کاپل : اصلی ؛ تهکوک داستانِ منم مثلِ کلیشههای دیگه بود. اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش داشتم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. هنوز وقتی جای بوسههاش رو...