پس از یک سال به خونه برگشتم.. اما این دفعه با تهیونگ و خاطراتِ جدید..! این دفعه خیلی حسِ عجیبی داشت چون تهیونگ دستم رو در دستش گرفته بود و بهم اطمینان داده بود که هیچ اتفاقی نمیوفته :)
فرق میکرد! انگار که چندین ساله من رو میشناسه..
«یقه-اِسکیِ این رنگی خیلی بهت میاد! خوشتیپ شدی!»
وای بر من! باز هم از تیپِ من تعریف کرد.. من خیلی ساده لباس میپوشم! نمیدونم چی توی من دیده که انقدر خوشش میاد!
زنگِ دَرِ خونهمون رو زدم و بابا باز کرد. خیلی سریع بغلش کردم و بغضم شکست؛ شونهش خیس شده بود و این از اثراتِ گریهی من بود!
«جونگکوکِ بابا! گریه نکن.. منم گریه میکنماااا..»
دورِ میزِ ششنفره نشسته بودیم؛ اما الان تنها سه نفریم.. بابا ماگِ داغِ هاتچاکلت رو به من و تهیونگ داد. حواسم بود که هاتچاکلت روی بافتِ کرمی رنگم نریزه؛ اما خب ریخت و من هول کردم!
ماگ رو سریع روی میز گذاشتم و با وحشت از روی صندلی بلند شدم. فکر کنم قسمتی از شکمم سوخته باشه!
هول کرده بودم اما بیشتر از همهمون، تهیونگ هول کرد.. بلند شد و من رو به اتاقم بُرد. بهش گفته بودم که اتاقِ قدیمیم کدوم هست!
«درش بیار!»
«چیو؟..»
«بافتت رو میگم!»
«اما.. آخه-تهیونگ..»
«من زیرِ پلیورم پیراهن پوشیدم! پس حرف نزن و درش بیار.»
اما من زیرش هیچی نپوشیدم..
«اول تو در بیار.»
تهیونگ پلیورِ قهوهایش رو در آورد و به من داد. زیرِ پلیور پیراهنِ سفیدِ جذابی پوشیده بود که عضلههای سینهش رو به خوبی نشون میداد. فهمیدم بیش از حد بهش نگاه کردم..
«میخوایش؟»
«چ-چی؟..»
پوزخندی زد و گفت :
«هیچی! پُلیور رو میگم!»
پُلیور رو گرفتم و برگشتم؛ پُلیور رو روی تختم گذاشتم و اول، بافتِ کرمی رنگِ خودم رو در آوردم. من با بالاتنهی برهنه، رو به پشت، جلوی مَردِ غریبه ایستاده بودم!
اولش کمی شک داشتم.. روی کمرم هم زخمهای عمیق بود.. تهیونگ دستش رو بر روی کِتفم گذاشت و شونهم رو لمس کرد.. باز هم شونهم میسوخت!
- پاییز، ۱۵ سپتامبر دو هزار و ده
YOU ARE READING
「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Romance「همه چیز به خوبی」 پایان یافته. ژانر : رومنس / نامهای / ... / دراما کاپل : اصلی ؛ تهکوک داستانِ منم مثلِ کلیشههای دیگه بود. اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش داشتم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. هنوز وقتی جای بوسههاش رو...
