⁶شش: خال زیرِ لب.

273 69 8
                                    

«من کجـ..»
«بیدار شدی جونگکوک! دیشب تا خرخره خوردی! مست بودی.. بدجور! هر کاری کردم آدرسِ خونه‌ت رو بهم نگفتی. برای همین من آوردمت خونه..»

فاک! باز هم گند زدم. من در خونه‌ی یک آدم که فقط سنش رو می‌دونم و اسمش رو نمی‌دونم هستم! آدمِ ناشناس..

«دیشب.. کاری که نکردم؟..»

«شماره‌ت رو به بیست و سه نفر دادی.. تمومِ مدت من مراقبت بودم! البته یک بار هم روی کُتم آوردی بالا. اما خب اشکالی نداره! منم مست بودم اما یه چیزایی بهم گفتی.. فکر کنم این بود که من چقدر خوشگ..»

«بسه.. لطفا!»
دستم رو بر پیشونیم کوبوندم. من بهش گفته بودم چقدر خوشگله؟.. یا روی کُتش بالا آوردم؟.. حتی به بیست و سه نفر شماره‌م رو دادم؟..

از روی کاناپه اُفتادم. بلند شدم و به دنبالِ کُتم رفتم. کُت رو پیدا کردم و پوشیدمش. به سمتِ دَر رفتم و کفش‌هام رو پوشیدم.

«صبر کن.. برای صبحونه بمون!»

به سمتم اومد و در حالی که داشتم پاشنه‌کِش رو بر می‌داشتم، سریع پاشنه‌کِش رو از دستم کشید. بهم نزدیک‌تر شد و دستش رو لای موهام بُرد! چیزی در عقبِ سرم احساس می‌کردم.. تمامِ بدنم خشک شده بود! سرش رو نزدیکِ صورتم بُرد و بوسه‌ای رو گونه‌م گذاشت.

«تازه می‌فهمم! روی صورتت خال‌های زیادی داری! من هم دارم! یکیش زیرِ چشمم هست. یکی دیگه روی لبم! ولی تو زیرِ لبت هم یه خالِ ریز داری!»

- پاییز، ۱۰ سپتامبر دو هزار و ده

「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Where stories live. Discover now