از آخرین نوشتهام، یک ماه میگذره!
پیراهنِ سفیدِ مَردونهی تهیونگ رو پوشیده بودم! چیزی جز یه باکسر پام نبود! تهیونگ اومد و روبهروی من، روی تخت دراز کشید. دستِ خوشفرم و مَردونهش رو روی فکم گذاشته بود و هر از گاهی، موهای قرمز رنگم رو نوازش میکرد.
«تو واقعی هستی یا این یه رویاست؟»
«چرا این سوال رو میپرسی؟»
«چون همه چیز داره خیلی زود اتفاق میوفته.. من هنوز نوزده سالمه و باید خیلی چیزارو ببینم.. سیزده سال لعنتیِ تهیونگ..»
«جونگکوک.. سن مهم نیست! واقعا مهم نیست.. توی دنیایی که عشق حاکمِ همه چیزه، سن بره به درک! واقعا مهم نیست.. ولی-چرا واقعی نباشم جونگکوک؟! وقتی که من کنارت دراز کشیدم و عطرِ موهای قرمزت رو واردِ مشامم میکنم، چرا که نباید واقعی باشه؟»
«دوستت دارم ته..»
از اون لبخندای جونگکوک خر کُنِش زد..
باز من دلم رفت!
«منم عاشقتم.»
تا ساعت ها، من در بغلش بودم و موهام رو نوازش میکرد! هر از گاهی بوسههای روی گونهم، گردنم، شونهم، موهام میزاشت!
- پاییز، ۳ اکتبرِ دو هزار و ده
KAMU SEDANG MEMBACA
「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」
Romansa「همه چیز به خوبی」 پایان یافته. ژانر : رومنس / نامهای / ... / دراما کاپل : اصلی ؛ تهکوک داستانِ منم مثلِ کلیشههای دیگه بود. اولین رابطم با مَردی بود که من دوسش داشتم. توی یه شبِ بارونی؛ توی یه ماشینِ قرمز رنگ و قدیمی. هنوز وقتی جای بوسههاش رو...
