¹⁴چهارده: موهای قرمزم میونِ دست‌های تو..

230 64 4
                                    

«تهیونگ.. میدونی داریم کجا میریم؟»

«آره..! به لیتل ونیز! شهرِ خودم! خونه‌ی خواهرم..»

«آخه-آخه تهیونگ..خواهـ..»

«نونا ده ساله که فوت شده! فقط خونه‌ش هست.. هر چند وقت یک بار عادت دارم که بیام لیتل ونیز و برم خونه‌ش! بچه که بودم، مامانم ما رو ترک میکنه و فقط خودم و بابا و نونا میمونیم.. تا بیست و دو سالگی پیششون زندگی کردم! الان هم بابا رفته.. هم نونا..»

نمیتونستم غمِ از دست دادنِ دو نفر که انقدر هم براش عزیز بوده رو حس کنم.. نمیتونستم درکش کنم.. نمیتونستم احساسش کنم!

«تهیونگ..»

«فقط یه کلام اگر بگی متاسفم.. همینجا پیاده‌ت میکنم!»

خندیدم و برگشتم نگاهش کردم. لبخندِ کج و ریزی روی لبش بود. دستِ خوش‌فُرمش رو روی چونه‌ش کشید و بعد به من نگاه کرد. دوبار دستش رو بر روی شونه‌م زد.

«تو آدمِ خوبی هستی جونگکوک.. خیلی مهربونی!»
لبخندی بهش زدم.. نمیدونستم باید چی بگم! لال شده بودم!

من خوابیده بودم! البته نیمه‌بیدار بودم!
میدونستم موهای قرمزم توی صورتم ریخته و هر از گاهی تهیونگ موهام رو میزنه کنار تا اذیت نشم‌‌. موهای قرمزم میونِ دست‌های تو..

پتوی تک نفره‌ی‌ سورمه‌ای رو روم انداخته بود تا سردم نشه!
به هر حال داشت بارون میومد! کم‌کم داشتم هوشیار میشدم! از بینِ پلک‌هام دیدم که توی ترافیکِ وحشتناکی گیر کردیم و بارون، جاده رو بسته!

تهیونگ روی من خم شد و باز هم گونه‌م رو بوسید. این حسِ عجیب چیه که من به تو دارم؟ دوستت دارم؟ نمیدونم.. شاید! شاید از اون اتفاقاتی که توی فیلما میوفته و پسره عاشق میشه برام اُفتاده..

- پاییز، ۱۷ سپتامبر دو هزار و ده

「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang