¹⁶شانزده: رابطه، تولد، پولوراید.

246 61 3
                                    

خیلی یهویی ما تصمیم گرفتیم که به لندن برگردیم. من درد داشتم و تهیونگ گفت که توی لیتل ونیز هیچ داروخانه ای وجود نداره. ما حتی از کاندوم هم استفاده نکرده بودیم و ماشین کثیف شده بود! خیلی خنده‌دار بود و من خجالت می‌کشیدم. هنوز هم وقتی فکر می‌کنم که چطور برای این مَرد ناله می‌کردم، پروانه‌های توی دلم به حرکت در می‌اومدن!

اومدم سرِ قرار. با تهیونگ! البته آقا خودش هنوز نرسیده. گفت که خودش رو میرسونه! بهم گفت که نمیخواست با هم بریم؛ نفهمیدم چرا!

گارسون اومد به سمت من اومد.
«شبتون بخیر قربان! سفارشتون؟»

«منتظرِ کسـ...»

اما وقتی دیدمش، نفسم برید! زیادی زیبا شده بود..

«چند لحظه‌ی دیگه.. لطفا!»

به گارسون گفتم و رفت.

تهیونگ به سمتِ من اومد و لبخندی زد و من رو بغل کرد.. دست‌های مَردونه‌ش رو دورِ کمرِ نسبتا باریکِ من انداخت و بوسه‌ای کنارِ گوشم نشوند! هنوز هم به این بوسه‌های یهویی عادت نداشتم. آخه من حتی بار اولم بود که بوسیده می‌شدم. هیچوقت واردِ رابطه نشده بودم. هیچوقت رابطه‌ی جنسی نداشتم. قبلِ از اون.

کتِ مشکی رنگش رو در آورد صندلی رو عقب کشید و نشست. وای بر من که چقدر توی پیراهنِ سفیدِ مَردونه جذاب میشه..

«خوشتیپ شدی!»
من گفتم و خودم رو بخاطرِ حرفم سرزنش کردم.

-«باید هم باشم. بعد از اینکه انرژیِ پسرم رو سرِ یه رابطه از بین بردم، باید هم کاری می کردم که انرژی بگیره و خوشحال بشه!»

دستش رو به صورتم دراز کرد و گونه‌م رو لمس کرد.. بعد از اینکه سفارش دادیم، گارسونی اومد و ازمون عکس گرفت.  مثلِ اینکه این رستوران از همه عکس می‌گیره. پولوراید رو به دستم داد و من ممنونی گفتم. از تهیونگ خواهش کردم که پولوراید پیشِ من باشه! و اون قبول کرد.

«تولدت مبارک عزیزم.»

«مرسی.. ولی تــو چجــ..»

سریع گفت:
«از همون باری که دیدمت یادم مونده بود. چون می‌دونستم تو یکی با بقیه فرق می‌کنی!»

ولی من حتی یادم نبود.. مردِ من از همون باری که هم رو دیدیم، تاریخ تولدِ من رو یادش بود!

تهیونگ از روی صندلی بلند شد و به سمتِ من اومد. ساعت مچیِ دستش رو باز کرد و مچم رو گرفت. ساعت رو دورِ دستم انداخت و با دو دستش، دستم رو گرفت و نوازش کرد. پشتِ دستمو بوسید و من دستم رو کشیدم.

«اشکال نداره جونگکوکی..»

دستم رو میونِ دستاش گرفت و اون رو به صورتش نزدیک کرد. بوسه‌ای بر تک تکِ انگشتانم زد و سپس من خندیدم.

- پاییز، ۱۹ سپتامبر دو هزار و ده

「𝐀𝐋𝐋 𝐓𝐎𝐎 𝐖𝐄𝐋𝐋 || 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora