pt.11

633 111 53
                                    


با خستگی خودشو به پشت روی تخت انداخت و دستشو روی پیشونیش گذاشت.
روز افتضاحی رو شروع کرده بود و همینطور افتضاح هم پیش میرفت.
صبح دیر به محل کارش رسید و بخاطرش توبیخ شد، و بعد از تموم شدن کارش وقتی به خونه برگشت مادرش مثل همیشه بی دلیل باهاش دعوای شدیدی گرفت که نتیجش زخم نه چندان عمیق گوشه ی لبش بود.
موبایلشو از جیب شلوارش بیرون آورد و به ساعت نگاه کرد. حدود دوساعت دیگه باید به خونه ی هوسوک میرفت تا با خانوادش آشنا شه.
تا جایی که فهمیده بود هوسوک از بچگی خیلی تنها بود و دوستی نداشت چون همه یا بخاطر ثروتش بهش نزدیک میشدن تا ازش سو استفاده کنن یا پدرش بخاطر روابط کاریش اون رو مجبور به دوستی با بچه های شرکاش میکرد.
پس جونگکوک یجورایی اولین دوست واقعیش محسوب میشد.
از روی تخت بلند شد و به سمت حمام گوشه ی اتاق قدم برداشت.باید زودتر برای دیدن خانواده ی هوسوک آماده میشد و زخم لبش روهم یجوری میپوشوند.

***

H:جونگکوکییییی

با شنیدن صدای سرحال هوسوک نگاهشو از عمارت بزرگ روبروش که دست کمی از عمارت تهیونگ نداشت گرفت و سمت هوسوک چرخید که بلافاصله داخل آغوش گرمی فرو رفت.

K:هوسوک چندبار بگم انقدر بهم نچسب

همونطور که هوسوکو از خودش جدا میکرد گفت و چشمغره ی غلیظی به پسر رفت.

H: آه ببخشید فقط خیلی هیجان زدم . بیا بریم داخل فعلا پدر و برادرم خونه نیستن اول از همه با مادرم آشنا میشی.

به راهنمایی هوسوک وارد عمارتی که تم کلاسیک داشت شد و داخل عمارتو رو از نظر گذروند. تابلوهای نقاشی کوچک و بزرگ زیبایی روی دیوار ها چیده شده بودن و مجسمه های چوبی و سنگی ، گوشه های سالن به چشم میخوردن. لوستر بزرگی ازسقف آویزون بود و نورش باعث برق زدن ظروف شیشه ای داخل ویترین شده بود.

j: اوه دوستت بلاخره اومد هوسوک؟

مشغول دید زدن اطراف بود که با شنیدن صدای زنانه ای به خودش اومد و سمت صدا چرخید که بلافاصله داخل آغوش گرمی فرو رفت. صورتش دقیقا روی سینه های زن قرار گرفت و با فشاری که دست های زن به سرش وارد میکرد، صورتش هر لحظه بیشتر به برجستگی های نرم زن فشرده میشد.
چشماشو از خجالت روی هم فشرد تا ناخواسته نگاهش به چیزی که نباید نیوفته،ولی همین حالاهم با تمام اجزای صورتش میتونست سینه های درشت و نرم زن رو حس کنه. خوشبختانه وضعیت زیاد طول نکشید چون زن سریع ازش فاصله گرفت و به صورت سرخ شدش خیره شد.

j:ایگووووو تو چقدر کیوتی پسر، لپای سرخشو نگاااا

ثانیه ای بعد گونه های سرخش بین انگشت های کسی که حدس میزد مادر هوسوک باشه فشرده میشد.

H:مادر بس کن جونگکوک از بغل و اینجور چیزا خوشش نمیاد

دست های زن سریع از روی صورتش برداشته شد و صدای متاسفش به گوش رسید.

𝘍𝘳𝘦𝘦𝘥𝘰𝘮 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵𝘮𝘢𝘳𝘦 s1Where stories live. Discover now