pt.22

487 82 22
                                    

یک هفته از هیتش میگذشت و خوشبختانه تونسته بود ضعف باقی مونده ی توی بدنش رو از بین ببره و با سلامت کامل سرکارش برگرده.
خسته عرق روی پیشونیش رو پاک و ساعت روی مچش رو چک کرد. به تهیونگ قول داده بود بعد از تموم شدن کارش برای گردش یا بهتره بگیم قرار به مرکز شهر برن.
بله، جونگکوک به درخواست دوستی آلفا جواب مثبت داده بود ولی نه کاملا! و حالا اونا یجورایی دوست پسر های هم به حساب میومدن؟
از فکر به اون کلمه ی چندش صورتشو جمع کرد و لیست توی دستش رو بالا گرفت تا ببینه جعبه ی بعدی رو کجا باید تحویل بده ولی گویا تمام بسته هارو تحویل داده بود.
خوشحال از تموم شدن کارش، موتورش رو سمت خونه روند تا دوشی بگیره و برای قرار با تهیونگ حاضر شه.

فلش بک*

K:قبول میکنم

T:چی رو؟

همونطور که ظرف های شسته شده رو با پارچه ی مخصوصی خشک میکرد سمت مرد چرخید و با جدیت بهش چشم دوخت.

K:قبول میکنم تا دوست پسرت باشم اما؛ فقط دو ماه بهت فرصت میدم تا نظرمو تغیر بدی و ثابت کنی که عوض شدی و اونقدر هم بد نیستی، اگه نتونستی نظرمو عوض کنی باید برای همیشه دست از سرم برداری باشه؟

تهیونگ با چشم های گشاد از تعجب به لب های پسر که تکون میخوردن خیره شده بود و کم کم لبخندی روی لبش شکل گرفت، البته بیشتر شبیه پوزخند بود تا لبخند!

T: پس هر وقت هیتت کامل تموم شد باهام بیا سر قرار
جونگکوک تنها به تکون دادن سری در جواب آلفا اکتفا کرد  و دوباره مشغول خشک کردن ظروف شد اما بلافاصله با حس کردن لب های سردی روی پوست حساس گردنش از جا پرید و فقط شانس آورد که ظرف، از دستش نیوفتاد.

K: فاک بخیر گذشت.. چه غلطی داری میکنی تهیونگ! مگه بهت اجازه دادم لمسم کنی؟

آلفا شونه ای در جواب پسر بالا انداخت و دست های بلندش رو به آرومی دور بدن امگا پیچید. اینبار بوسه ی نرمی روی گونش بجا گذاشت و چونش رو روی شونه ی پسر قرار داد.

T:فکر نمیکنی وقتی قبول کردی دوست پسرم باشی یعنی اجازه ی اینجور کار هارم صادر کردی؟

جونگکوک که سرشو پایین انداخته بود با جمله ی اخر مرد چشمی در حدقه چرخوند و خودشو به راحتی از آغوش آلفا خارج کرد.

K: نه همچین فکری نمیکنم حالا گورتو گم کن و پررو نشو ...هفته ی دیگه میبینمت!

پایان فلش بک*

بعد از دوساعت حالا دقیقا وسط پارک مرکزی ایستاده بود و مدام ساعتش رو چک میکرد.
عجیب بود که تهیونگ هنوز نرسیده بود! معمولا آلفا آدم وقت شناسی بود. یعنی اتفاقی براش افتاده بود؟
در همین فکر و خیال بود که همون لحظه پیامی از سمت تهیونگ دریافت کرد.
مرد ازش خواسته بود از پارک خارج و دم خیابون اصلی بایسته پس قدم زنان به سمت خروجی پارک حرکت کرد.
کمی از پارک فاصله گرفته بود  و از میانبر  سمت خیابون اصلی میرفت که دستی دور بدنش پیچیده و داخل کوچه تنگ و تاریکی کشیده شد.
نذاشت شوکه شدنش زیاد طول بکشه و با ضربه ی محکمی فردی که گرفته بودش رو به عقب روند و سریع سمت شخص چرخید.

𝘍𝘳𝘦𝘦𝘥𝘰𝘮 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵𝘮𝘢𝘳𝘦 s1Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu