pt.32

430 61 17
                                    

جونگکوک با حس انگشت هایی که موهاش رو نوازش میکردن، پلک هاش رو با خستگی از هم فاصله داد و تونست تصویر تاری از مردی که بالای سرش ایستاده بود ببینه.
بعد از چندبار پلک زدن و عادت کردن چشم هاش به نور تونست چهره ی تهیونگی که با لبخند بالای سرش ایستاده رو تشخیص بده.

K:کی خوابم برد؟ ساعت چنده؟

همونطور که نیم خیز میشد پرسید و متعجب از کوفتگی بیش از حد بدنش اخمی بین ابروهاش نشوند. بدنش به طرز افتضاحی خسته بود و این از پسر قدرتمندی مثل جونگکوک بعید بود.
البته بدنش علاوه بر خستگی درد شدیدی هم داشت؛ مخصوصا توی پایین تنش!

T: خب بعد از چهار راندی که باهم داشتیم عملا بیهوش شدی و با خودم فکر کردم بهتره بزارم هرچقدر میخوای استراحت کنی. هرچند دیگه داشتم نگران میشدم الان نُه ساعتی میشد که خواب بودی

شوکه از حرف آلفا سرشو با شتاب بالا آورد و از این حرکت حتی تهیونگم تونست صدای شکستن قلنج گردنش رو بشنوه.

K: چهار راند؟ نه ساعت؟

سریع موبایلش رو که روی عسلی کنار تخت انداخته بود برداشت و با روشن کردن صفحش تونست عدد نمایشگری که ساعت هفت بعد از ظهر رو نمایش  میداد، ببینه.

K: فاک!قرار بود برم پیش یوکی! لعنتی

خواست سریع از روی تخت بلند شه اما با حرکت اول در جا خشکش زد و چشماش از شوک درشت شد. تاحالا همچین دردی رو تجربه نکرده بود!
ولی به هرحال اون جونگکوک بود پس بی توجه به درد کمر و پایین تنش از روی تخت بلند شد و به لباس هایی که روی کاناپه پخش شده بود چنگ زد اما دستی بین راه مانعش شد.

T: جونگکوک...یوکی باهات تماس گرفت منم برای اینکه بیدار نشی جوابش رو دادم و گفتم نمیتونی بری پیشش اوکی؟ باید استراحت کنی

بی توجه به امگای روبروش که خشکش زده بود، دست هاش رو روی قوص کمر برهنه ی پسر گذاشت و صورتش رو بهش نزدیک تر کرد.

T: جونگ کوک....بابت اینکه توی راتم کمکم کردی ممنونم

جونگکوک لب هاش رو برای اعتراض از هم فاصله داد ولی قبل از خروج حرفی ،شنیدن صدای جدی تهیونگ ساکتش کرد.

T: میدونم!....میدونم چی میخوای بگی اما در هرحال ازت ممنونم. حالا بهتره بریم یچیزی بخوریم بعد از فعالیت دیشب و این خواب طولانی حتما باید گرسنه باشی.

بدون حرفی سرش رو در جواب آلفا تکون داد و تونست لبخندی که روی لب های مرد تشکیل شد و صورتش رو روشن کرد ببینه.

T: میرم برات یچیزی درست کنم تا اونموقع بازم استراحت کن

روی صورت امگا خم شد و بعد از بوسیدن پیشونیش، چرخید و از اتاق خارج شد تا چیزی برای امگاش آماده کنه.بعد از خوابیدنش با جونگکوک حس خیلی خوب و بی نظیری داشت و میتونست آرامش عمیقی رو توی وجودش حس کنه و عمیقا از این بابت خوشحال بود.

𝘍𝘳𝘦𝘦𝘥𝘰𝘮 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵𝘮𝘢𝘳𝘦 s1Où les histoires vivent. Découvrez maintenant