pt.12

589 93 17
                                    


فلش بک دوسال قبل*
مثل همیشه اسکیت بورد چوبیش رو که داییش براش ساخته بود برداشت و از خونه بیرون زد.
سوار بر اسکیت بورد سمت مکان همیشگی رفت تا اون آلفا رو ببینه.
نمیخواست حتی توی تنهاییش هم اون رو دوست پسر خودش بدونه، بنظرش زیادی لوس میومد، ولی حقیقت بود. اون با یه آلفا قرار میذاشت!
یک روز که برای اسکیت سواری به پارک رفته بود اون آلفا رو دیده بود. میدونست از همون روز کراش کوچیکی روش داشت، ولی نمیخواست قبول کنه که برای اولین بار روی یه آلفا کراش زده.
بعد از چندبار ملاقات بلاخره قبول کرد که واقعا روی آلفا کراشه و بنظر آلفا هم بهش بی میل نبود.
همین باعث آشناییشون شد و فهمید اسم آلفا یونگیه. مین یونگی!
مدتی میشد که باهم وارد رابطه شده بودن و تعداد دیدار هاشون بیشتر از قبل شده بود.
یونگی ازش خواسته بود بهش اسکیت سواری یاد بده و اونم درجا قبول کرده بود. پس تصمیم گرفت هر روز طی زمانی مشخص به همون پارک بره تا علاوه بر رفع دلتنگی با دوست پسرش، بهش اسکیت سواری هم یاد بده.
بعضی مواقع برادر کوچکتر و کیوت یونگی هم همراهش میومد تا بعد از تموم شدن قرارشون باهم به کلاس پیانو برن و ازونجا برگردن خونه.
برادر کوچکتر یونگی خیلی کم حرف بود و همیشه ساکت یگوشه مینشست و تماشاشون میکرد. چندباری سعی کرده بود باهاش آشنا شه ولی اون پسر هربار ازش فاصله میگرفت پس فقط بیخیالش شد.
جوری نبود که براش چیز مهمی باشه. اون فقط میخواست با خانواده ی یونگی بیشتر آشنا شه.
هیچوقت یادش نمیرفت اولین بار که یونگی سوار اسکیت بورد شد ، به ثانیه نکشید که زمین خورد و تا مدت طولانی سوژه ی خنده ی جونگکوک شده بود.

از افکارش بیرون اومد و متوجه شد مدتی میشه که به پارک رسیده. اسکیت بوردشو برداشت و سمت جایی که با یونگی قرار داشت دوید.
امروز زودتر از همیشه به اونجا رفته بود تا یونگی رو سوپرایز کنه.
قدم هاشو سریعتر برداشت و تونست از اون فاصله سر یونگی رو تشخیص بده.
لبخند کمرنگی روی لبش نشوند و نزدیک تر رفت ولی با دیدن دختری که روی پاهای یونگی نشسته بود و مشغول بوسیدنش بود سر جاش خشک شد.
یونگی داشت یه دختر رو میبوسید؟ اونم دقیقا وقتی باهاش قرار داشت؟ نکنه همیشه قبل از رسیدنش اینکارو میکرد؟
با خشمی که توی وجودش حس کرد بهشون نزدیک شد و دختر رو از موهاش گرفت و روی زمین پرت کرد.
بدون اهمیت به دختر ترسیده و متعجب روی زمین روبروی یونگی ایستاد و با خشم از یقش گرفت و بلندش کرد.

K:داری چه غلطی میکنی مین یونگی؟!

یونگی با خونسردی بهش نگاه میکرد و حرفی نمیزد این باعث میشد بیشتر از قبل عصبی شه.
دختری که از ترس هنوزم روی زمین نشسته بود فرصت رو مناسب دید و پا به فرار گذاشت چون میدونست اگه اونجا بمونه نفر بعدی قطعا خودشه.

K:حرفی نمیزنی ها؟ آلفای حرومزاده! فکر کردی هر غلطی خواستی میتونی بکنی ؟ پشت سرم بهم خیانت میکنی و فکر کردی من قرار نیست بفهمم؟!

با داد حرفاشو توی صورت بی حس یونگی میکوبید که لب هایی روی لباش نشست. با حرص مشت محکمی روی صورت یونگی فرود آورد و روی زمین پرتش کرد.

K:با لب های کثیفت منو نبوس آشغال!

یونگی هنوز هم چیزی نمیگفت فقط از روی زمین بلند شده بود و خاک روی لباسش رو میتکوند. جونگکوک که بی اهمیتی یونگی رو دید دستاشو مشت کرد و قدمی به عقب برداشت.

K:حال بهم زنی..فکر میکردم تو فرق داشته باشی ولی شما آلفا ها همتون مثل هم حال بهم زنید! برو به درک!

چرخید تا زودتر از اون مکان نفرین شده بره ولی دست هایی که دور مچش پیچید مانع حرکتش شد.

Y:جونگکوک اونطور که تو فکر میکنی نیست. ولی من هرچقدرم بخوام برات توجیحش کنم نمیفهمی پس میذارم بری، ولی برمیگردم! وقتی هجده سالت بشه برمیگردم و  تو رو مال خودم میکنم!

دستشو محکم کشید و انگشت فاکشو سمت یونگی گرفت.

K:تو هیچوقت نمیتونی منو داشته باشی! یبار خودم بهت فرصتشو دادم و بهت اعتماد کردم حاضر شدم رازمو بهت بگم حتی راجب گذشتم هم بهت گفتم ولی گند زدی توش! نمیذارم حتی دیگه نزدیکم بشی پس جرعت نکن فکر داشتنمو هم بکنی! برو به جهنم

پایان فلش بک*

_______________
خب سلام سلام
دیروز فرصت نشد و نتونستم پارتو اپ کنم برای همین الان نوشتمش و سریع اپش کردم
و چکشم نکردم اگه اشتباهی دیدید ببخشید
بازم ازتون بابت یکا شدن ویوهای فیک ممنونم
فیکو با دوستاتون به اشتراک بزارید و ووت کامنتم فراموش نکنید
لاو یو آل💜✨

𝘍𝘳𝘦𝘦𝘥𝘰𝘮 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵𝘮𝘢𝘳𝘦 s1Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin