pt.28

417 67 9
                                    

یوکی از وقتی با اون آلفا ملاقات کرده بود درگیری شدیدی با افکار داخل ذهنش داشت. اون مرد رسما ازش خواسته بود جاسوسی برادرش رو بکنه و هر اتفاقی که برای جونگکوک میوفته یا هر خواسته و نیازی رو داره سریعا به مرد اطلاع بده.
به نظر کار زیاد مهمی نبود اما یوکی میدونست برادرش هرگز از این کار خوشش نمیاد و اگر بفهمه، یوکی رو هرگز نمیبخشه.
دختر حق داشت بترسه چون نمیخواست برادرش ازش نا امید شه و براش سوتفاهمی پیش بیاد. یوکی با تمام وجود میخواست که برادرش یه آلفای متشخص و خوب پیدا کنه و باهاش جفت بشه.
میدونست که جونگکوک از همه ی آلفا ها متنفره و هیچ وقت حاضر نیست آلفایی رو به عنوان جفت خودش قبول کنه؛ و حتی برای رفع نیاز هاش سراغ دختر های امگا میره اما دختر واقعا کنجکاو بود که این حد تنفر از کیم تهیونگ چه علتی میتونه داشته باشه؟
برادرش واضحا هربار از مرد آلفا حرف میزد چهرش تاریک و عبوس میشد و یوکی نمیدونست چطوری قراره برادرش رو راضی کنه تا با اون مرد جفت بشه.

فلش بک*

بعد از درخواست مرد مدتی میشد که هر دو نفر سکوت کرده بودن. دختر خسته از سکوت آهی کشید و به مردی که بدون حرفی سرش رو به پایین انداخته بود خیره شد.

Q: خب ..چی ازم میخواستی؟

بلاخره مرد حرکتی به خودش داد و سرش رو با مکث زیادی بالا آورد.

T: شاید عجیب باشه اما ازت میخوام راجب هر اتفاقی که برای جونگکوک میوفته بهم خبر بدی. بهونه ای نیار چون میدونم جونگکوک تمام روزش رو برات تعریف میکنه و از احساساتش برات میگه پس فقط انجامش بده.

یوکی کمی متعجب بود که چرا آلفا باید همچین درخواستی رو داشته باشه اما بعد از مدتی تفکر بنظرش کار زیاد سختی نبود. ولی قرار نبود به سادگی درخواست مرد رو اجرا کنه.

Q: برای چی باید اینکار رو انجام بدم؟

T: چون دوستش دارم

مثل اینکه همین چند کلمه دختر رو قانع کرده بود پس حرف دیگه ای نزد و از جا بلند شد.اگه واقعا آلفا انقدری که میگفت، برادرش رو دوست داشت پس بهش کمک میکرد.

T: شاید طی چند روز آینده ازت خواستم دوباره ملاقاتی داشته باشیم پس حواست رو جمع کن. باهات تماس میگیرم.

Q: هی صبر کن...باهام تماس میگیری؟ مگه شمارمو داری؟

پوزخندی که روی لب مرد شکل گرفت تنها جوابی بود که مرد به سوالش داد و بعد از اون بدون هیچ حرفی از دختر فاصله گرفت.

پایان فلش بک*

باید چیکار میکرد؟ نمیخواست بدون خواست برادرش کاری رو انجام بده چون میدونست اینجوری رابطشون به طور کل بهم میریزه و دختر اینو دوست نداشت. برادرش از هرچیزی براش با ارزش تر بود.

𝘍𝘳𝘦𝘦𝘥𝘰𝘮 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵𝘮𝘢𝘳𝘦 s1Where stories live. Discover now