pt.23

430 80 32
                                    

بی توجه به موبایلش که بی وقفه زنگ میخورد، روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد.
ایده ای نداشت که باید چیکار کنه.
لب هاش از درد گز گز میکردن چون به محض رسیدنش به خونه ، تا جایی که تونسته بود لب هاش رو شسته بود و پوستشون رو کنده بود. نمیخواست رد لب های اون عوضی رو، روی لب هاش حس کنه اما هنوزم حسش میکرد.
تهیونگ بی وقفه بهش زنگ میزد تا علت نرفتنش سر قرار رو بفهمه اما در حال حاضر اصلا نمیتونست جوابی برای تهیونگ پیدا کنه.
تازه یه هفته پیش قبول کرده بود باهاش سر قرار بره و حالا نمیدونست باید چیکار کنه.
میدونست اونقدر هم به آلفا بی میل نیست، وگرنه همه چیز راحت تر بود.

کم کم داشت از صدای زنگ گوشیش عصبی میشد پس بلاخره تماس رو وصل کرد.

K: چی میخوای؟ وقتی جوابتو نمیدم چرا انقدر زنگ میزنی؟

T: کجایی جونگکوک؟ نگرانت شدم فکر کردم اتفاقی برات افتاده!

برای لحظه ای از صداقت توی صدای مرد سکوت کرد و سرشو پایین انداخت. نمیدونست چجوری باید بحث کات کردن رو پیش بکشه.

K: تهیونگ، بیا کات کنیم

چند ثانیه هیچ صدایی از سمت آلفا نیومد و این برای جونگکوک اصلا حس خوبی نداشت.

T: چی؟
K: حرفمو واضح زدم تهیونگ ما حتی شروعشم نکردیم پس بهتره هرچه زودتر همینجا تموم شه!پشیمون شدم خیل خب؟ دیگه باهام تماس نگیر و همونطور که قرار گذاشتیم دیگه هیچوقت مزاحمم نشو.

T:جونگ..
بدون توجه به تهیونگ، تماس رو خاتمه داد و سرش رو بین دست هاش گرفت.
حالش اصلا خوب نبود و چیزی توی گلوش سنگینی میکرد.
میتونست بفهمه اگه یکم دیگه به حرف زدن ادامه میداد تا الان بغضش شکسته بود‌.
کاش از نژاد خاص نبود! کاش فقط یه امگای معمولی و نرمال مثل بقیه بود! اونموقع شاید زندگی بهتری داشت.

بخاطر سردرد بدی که گریبان گیرش شده بود چشم هاش رو بست و سعی کرد بی توجه به اتفاقات، کمی استراحت کنه بلکه حالش کمی بهتر شه!

____________________

V:  واو ببین کی اینجاست

اوه، دوباره شیفت کرده بود اونجا.
شاید حرف زدن با وی بتونه مفید باشه؟

K: با تهیونگ کات کردم

وی به وضوح شوکه شده بود؛ فنجون قهوه ی داخل دستش رو روی میز قرار داد و از جا بلند شد تا سمت پسر بیاد.

V: منظورت چیه؟ برام توضیح بده

حالا کنار پسر روی کاناپه قرار گرفته بود و دستشو دور شونه ی امگا پیچیده بود.

K: راجب یونگی باهات حرف زدم درسته؟ دقیقا روزی که با تهیونگ قرار داشتم اون عوضی پیداش شد و تهدیدم کرد که اگه با تهیونگ بمونم مارو..در اصل تهیونگ رو به سازمان لو میده.

V: و توی احمق بدون گفتن دلیلی باهاش کات کردی؟! فاک جونگکوک فاک تو واقعا نمیدونی یه آلفای اصیل چجوریه! باید زودتر بیدار شی و گندی که زدی رو جمع کنی

در اون لحظه جونگکوک واقعا شوکه بود و نمیدونست باید چیکار کنه. منظور وی رو نمیفهمید و انتظار همچین واکنشی رو ازش نداشت.

K: منظورت چیه؟

V: جونگکوک واقعا تو راجب نژاد هاتون چیزی نمیدونی مگه نه؟ یادم بیار بعدا یه کتاب راجبش بهت بدم اما الان اصلا مسئله این نیست؛ تهیونگ الان در حد مرگ عصبیه و ممکنه به هرکسی که جلوی راهش صد شه آسیب برسونه حتی خودت! پس سعی کن بیدار شی جونگکوک

K: ولی من نمیدونم چطوری باید بیدار شم!

وی آشفته از جا بلند شد و دستشو روی پیشونیش گذاشت، بعد از مدتی فکر کردن بشکنی در هوا زد.

V: تو همیشه بعد از درد شدید بیدار میشدی درسته؟

سرشو در جواب آلفا تکون داد اما ایکاش تاییدش نمیکرد!

V: متاسفم اما این لازمه

همون لحظه با درد شدیدی که توی بدنش پیچید فریاد بلندی زد و آخرین چیزی که تونست ببینه ناخون های غیر عادی و آغشته به خون وی بود که از  لباس خونیش فاصله میگرفت.

_____________________

پلک هاش رو به سختی از هم فاصله داد که همون لحظه درد شدیدی توی سرش پیچید.
آه دردناکی سر داد و مدتی مکث کرد تا شاید سردردش بهتر شه اما بنظر نمیومد فایده ای داشته باشه.
بدنش احساس کرختی میکرد و پسر علتش رو خیلی زود فهمید.
جونگکوک روی صندلی ای قرار داشت و دست ها و پاهاش با طناب به یکدیگر بسته شده بود.
حتی میتونست با وجود تاریکی اتاق ،تشخیص بده اتاقی که داخلش قرار داشت اتاق خودش نیست.
یعنی هنوز خواب بود؟ اما با وجود دردی که وی بهش داد امکان نداشت هنوز خواب باشه، پس دقیقا کجا بود و چطوری از اونجا سر در آورده بود؟

همون لحظه درب اتاق باز شد و قامت آشنایی توی چهارچوب در ، قرار گرفت.

T: اوه بیدار شدی
K: تهیونگ؟

___________________

خیلی دوس دارم وقتی بدجا تمومش میکنم 😂
فکر میکنید چخبره؟

𝘍𝘳𝘦𝘦𝘥𝘰𝘮 𝘧𝘳𝘰𝘮 𝘵𝘩𝘦 𝘕𝘪𝘨𝘩𝘵𝘮𝘢𝘳𝘦 s1Where stories live. Discover now