یک ماه از اون روزِ سخت و کزایی میگذشت...
توی این یک ماه جَو کمی آروم گرفته بود و دیگران کمتر از قبل به زندگیه اون سه نفر اهمیت میدادن...البته این جوِ آروم به همین آسونی ها هم به وجود نیومده بود!
درست روزِ بعد اون شبی که جانگ هی این تصمیمو گرفته بود اونا به آتلیه رفتن و جیمین مجبور شده بود بین بازوهای تهکوک ژست بگیره،باهاشون مهربون باشه تا کسی شک نکنه....توی این مدت هرسه حالِ روحیه خوبی نداشتن...
جیمین از همه بدتر بود و هر روز بیشتر از قبل توی سیاهی فرو میرفت...لاغرتر،بیروحتر،ساکتتر،و رنگ پریدهتر از قبل به نظر میرسید...
فقط خدا میدونست کل شب رو تا طلوع آفتاب با گریه سر میکنه و دستشو روی قلبِ درموندش میکوبه...کلی راه برای خیانت کردن وجود داشت اما هیچ کدومشون سختتر از خیانتِ عاشق به معشوق نیست...
این خیانتی نیست که دو سه روزه از یاد بره...
.
.
.
.
.
.
با بحسیه تمام از توی آینه به خودش زل زده بود
توی این مدت همینقدر سرد و بیروح شده بود
میکاپ آرتیست بعد از اینکه به لب های سفیدش فرم داد کارش رو تموم کرد و به امگای روبه روش زل زد
اون یه شاهکار بود!لبخندی زد و گفت: میکاپون تموم شد آقای پارک تا چند دقیقه دیگه مراسم شروع میشه
و مشغولِ جمع کردن وسایل شدجیمین زیر لب تشکری کرد و از روی صندلی بلند شد
همینطور که برگشت یا چشمای اشکیه مادرش روبهرو شد
زن جلو اومد و دستای سردِ جیمینو رو فشرد...با شرمندگی زمزمه کرد: منو ببخش عزیزم...ببخش که مادرِ خیلی بدیم و کاری از دست بر نمیاد... ببخشید...
لبخندِ خستهای زد و اشک روی گونهی مادرشو پاک کرد
+ مادر...خودتو ناراحت نکن..تو که میدونی من چقد قویام مگه نه؟
دوغ گفت...اون اصلا قوی نبود و از درون در حالِ سوختن بود
مادرش هم میفهمید ولی بازم کاری از دستش برنمیاومد
یکی از پرسنل های تالار نزدیکشون شد و بهشون خبر داد که وقتِ رفتنه...نفسِ عمیقی کشید و سعی کرد خودشو کنترل کنه
همیشه برای اینکه به زودی قراره همسرِ کوک باشه لحظه شماری میکرد و پروانهها توی دلش شروع به پرواز میکردنولی الان چی؟
حاضر بود بمیره اما پاشو توی اون سالن نفرین شده نزاره ولی دست خودش که نبود،بود؟دستهگل رو توی دستِ چپش گرفت و دستِ راستش رو دور بازوی پدرش حلقه کرد
پردهها کنار رفت و موزیکِ ملایمی در فضا پخش شدبدون اینکه نگاهی به پدرش بندازه اولین قدم رو برداشت و پیش قدم شد
همهی مهمان ها بلند شدن،سمت او برگشتن و وقتی شروع به قدم زدن به سمتِ جایگاه کرد با خوشحالی تشویقشون کردن
YOU ARE READING
Love Lovely
Romanceچقدر ساده بود... فکر میکرد دوسش داره ولی...همش الکی بود یعنی توی این چهار سال همش بازیچه دست اون دوتا شده بود؟ اینقدر بی ارزش بود؟ کاپل: ویمینکوک ژانر: امگاورس_عاشقانه_تریسام_غمگین_هپیاند_آمپرگ؟ روز آپ: پنجشنبه امیدوارم خوشتون بیاد💜 به بقیه ی بوک...