یجورایی ادامه پارت قبله پس حواستون باشه
یک روز قبل از منتشر شدن خبر جفت شدن جیمین:هرچه به کافه نزدیکتر میشد قدمهایش کند و کندتر میشدند...
بلاخره با رسیدن به مقصد ایستاد و با تردید به در کافه زل زد...
هنوز دودل بود که به دیدن اون آلفای خودشیفته بره یا نه...لعنتی به احمق بودنش فرستاد...
پیشیمون بود و همش خودشو نصیحت میکرد که ای کاش با هیونگاش درمورد یاشیرو حرف زده بود...
اینجوری راهنماییش میکردن که به دیدن یاشیرو بره یا نه...ولی الان دیگه پشیمونی فایدهای نداشت...
پس صاف ایستاد و با قیافهای جدی وارد کافه شد...
باید به اون یارو حالی میکرد که نیازی به جفت نداره و باید راهشو بکشه و بره...وارد شدنش به کافه مصادف شد با چشم تو چشم شدن با یاشیرو...
قدم های محکمشو سمت میزی که الفا نشسته بود هدایت کرد...با رسیدن به میز به یاشیرو که به رسم ادب از قبل بلند شده بود سلام کرد و با کشیدنِ صندلی به عقب روبروی آلفا نشست..
گارسون سمتشون اومد تا سفارشهاشون رو بگیره...
یاشیرو یک قهوه و جیمین یک لیوان آب سفارش داد...
از اون جایی که توی این موقعیت چیزی از گلوش پایین نمیرفت نمیتونست مثل روزهای قبل اسموتیِ توتفرنگی و کیک شکلاتی سفارش بده...بعد از رفتنِ گارسون لحظهای سکوت بینشون برقرار شده که جیمین پیشقدم شد و لب زد
+ خب...آمادهام که حرفاتون رو بشنوم آقای هان...( به ژاپنی )
یاشیرو کمی جلو خم شد و به کرهای گفت
• جیمین شی اگه مایلید به زبان کرهای صحبتامون رو پیش ببریم...اینجوری هم راحتتره هم کسی نمیتونه سر از حرفامون در بیاره
و آخر حرفش نگاهی به کسایی که بهشون زل زده بودن انداخت و باعث شد همه دستپاچه خودشونو مشغولِ کاری نشون بدن...
خب...یاشیرو به این نگاها عادت کرده بود...
هرجاکه قدم برمیداشت همهی نگاها به سمت اون کشیده میشدن...
حالا چراشو ادامهی داستان میفهمید...جیمین که از قبل سنگینی نگاهای مشتری هارو حس کرده بود سرتکون داد
+ باشه...مشکلی نیست...
یاشیرو لبخندی زد و دستاشو روی میز گذاشت و توی هم گره زد...
• درمورد خودت بهم بگو...
+ فک نکنم نیاز باشه خودمو معرفی کنم چون بنظر میاد خودتون همهچیز رو میدونید..
یاشیرو تکخندی زد و سر تکون داد
• درسته...پس بزارین خودمو معرفی کنم..
من هان یاشیرو هستم... دورگهی کرهای-ژاپنی...
مامانم ژاپنی و بابام کره ای...من رییس شرکت JYP ژاپن هستم و چندباری با شرکت شما شعبهی کره جنوبی همکاری داشتم و از اونجایی که شما در این همکاری با ما مشارکت داشتین و مدل بودین من شمارو از اونجا میشناسم...
ما همدیگر رو تاحالا حضوری ملاقات نکردیم برای همین شما با من آشنایی ندارید..
YOU ARE READING
Love Lovely
Romanceچقدر ساده بود... فکر میکرد دوسش داره ولی...همش الکی بود یعنی توی این چهار سال همش بازیچه دست اون دوتا شده بود؟ اینقدر بی ارزش بود؟ کاپل: ویمینکوک ژانر: امگاورس_عاشقانه_تریسام_غمگین_هپیاند_آمپرگ؟ روز آپ: پنجشنبه امیدوارم خوشتون بیاد💜 به بقیه ی بوک...