Part 17

2.5K 311 70
                                    

از وقتی که بهوش اومده بود بدون اینکه حتی کلمه‌ای حرف بزنه به سقف سفید بالای سرش خیره شده بود

امیدش رفته بود...
دیگه انگیزه‌ای برای ادامه دادنِ زندگی نداشت...
بارها اینو گفتم...
زندگی بدون جیمین مثل نداشتن اکسیژن میمونه...

برای تهیونگی که به بغل کردنا و لبخند های درخشانِ موچیش معتاد بود این دوری بیشتر از چیزی که فکر کنید قلبشو به درد میاورد

البته این بغل کردنا و لبخندا  توی این دوماه تبدیل به ی عمل
دست نیافتی شده بود که تهیونگ برای داشتنشون هرکاری میکرد...
حتی کارهای احمقانه...

اما الان دیگه فایده‌ای نداشت...
جیمین الان دیگه رفته بود...
فرسخ ها ازش فاصله داشت...

چجوری توی این مدت طولانی دوری از فرشته‌ی مهربونشو تحمل میکرد تا برگرده؟
اما...اصلا اون برمیگرده؟
اگه....اگه برنگرده چی؟
نه....اون برمیگرده...
آره....برمیگرده...

جونگکوک برای بار صدم تهیونگ رو صدا زد اما پسر هنوزم بدون هیچ واکنشی به سقف بیمارستان خیره شده بود
کلافه روی صندلی کنار تخت نشست و سرشو بین دستاشو گرفت

قطره‌ی اشکی از گوشه‌ی چشمش سر خورد و روی زمین مزایکی سرد فرود اومد
شقیقه‌هاش رو محکم فشرد و اشک دیگه‌ای از چشمش پایین چکید

توی این چند ساعت همه‌ی مشکلات سمتش هجوم آورده بودن و نمیدونست چیکار کنه

پخش شدن عکس جیمین که توی فرودگاه بود از یه طرف
شوکی که به تهیونگ وارد شده بود از یه طرف
زنگ خوردن هرثانیه‌ای گوشیش از یه طرف
بی خوابی از یه طرف
و دوریه جیمین از طرف دیگه

همه‌ی اینا باعث شده بود تمام افکارش بهم بریزه و میگرنِ لعنتیش به درجه‌ی آخر برسه
رگ های شقیقش بیرون زده و سفیدیه چشمش از رگه‌های باریکِ قرمز رنگ پوشیده شده بود
سر و وضعش به شدت بهم ریخته بود و لب‌های خشک و ترک خوردش بهم چسبیده بودن

از دیشب که به بیمارستان اومد تا الان حتی یه قطره آب هم نخورده بود و الان ضعف شدیدی داشت
ولی هیچکدوم به اندازه‌ی نبود جیمین براش مهم نبود...

با زنگ خوردن دوباره‌ی گوشیش چشم‌هاش رو روی هم فشورد و چنگی به موهاش زدن
بعد از حدود یک دقیقه تماس قطع شد اما به ثانیه نکشید که دوباره صدای گوش‌خراش زنگ موبایلش بلند شد

با حرص موبایل رو از جیب شلوارش بیرون کشید
با دیدن اسم اون پیرمرد فاکی روی اسکرین گوشیش نفس عمیقی برای کنترل کردن خودش کشید تا به فحشش نکشه

از صبحی مث کَنه‌های خری 26 بار بهش زنگ زده و 58 تا پیام فرستاده بود که جونگکوک حتی سینشون هم نکرده بود

برای بار دوم نفس عمیقی کشید و جواب داد و همینکه گوشی رو روی گوشش داشت صدای عربده‌ی پیری داخل گوشش پیچید

Love LovelyNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ