Part 22

2.3K 298 43
                                    

بعد از تموم شدن پیاده‌روی عصرونش به سمت خونه راه افتاد...
کلید رو داخل در ویلا انداخت و وارد شد...
ایرپادشو از گوش هایش بیرون آورد و سمت پله ها رفت..

همین که پای راستش رو روی پله گذاشت صدای یونگی رو شنید..
چرخید و یونگی رو دید که با قدم های سریع سمتش میاد...
یک لحظه نگران شد که نکنه اتفاق بدی افتاده باشه؟

یونگی وسط راه همون‌طور که به گوشیش نگاه میکرد گفت
: جیمین! خبرِ جدیدو دیدی؟

اخم کمرنگی بین ابرو های جیمین جا خوش کرد..

+ کدوم خبر؟

یونگی جلوش ایستاد و نفس لرزونی کشید
معلوم میشد چقدر مضطرب و شاید یکمم هیجان‌زده‌ست و همین دلشوره‌ی جیمین رو بیشتر میکرد...

یونگی گوشی رو جلوی صورت جیمین قرار داد...
جیمین سرش رو کمی عقب برد با همون اخم گوشی رو از دست یونگی گرفت تا ببینه چی باعث هیجانِ هیونگش شده...

نگاهش رو به صفحه‌ی گوشی داد و در کسری از ثانیه اخمش از بین رفت و جاشو به شوک و بهت داد...
چندین بار تیتر خبری رو خواند تا مطمئن بشه که اشتباه نمیکنه.

دست و پاهایش شل شد و مجبور شد برای حفظ تعادلش چنگی به نرده‌های راه پله بزنه تا پخش زمین نشه...
اشک در چشمانش حلقه زد گلوش خشک شد...

جونگکوکش...آلفاش... بهوش اومده بود...
بعد از 3 ماه انتظار بلاخره بهوش اومده بود...اونم سالم و سرحال...

احمقانه بود ولی اون الان خوشحال ترین فرد روی زمین به حساب می‌اومد...
از خدا ممنون بود که دوباره اون آلفای بی‌معرفتو بهش برگردونده‌...

سرشو بالا آورد و با چشمای اشکی به هیونگش نگاه کرد

+ هی...هیونگ...اون..به..بهوش اومد...ب..باو..رم نمیشه

یونگی لبخند محوی به جیمین زد و تنِ لرزون امگا رو در آغوش گفت تا آرومش کنه...

اون هر روز شاهد گریه‌های آروم و مظلومانه‌ی جیمین بود و امروز هم یکی از اون روز ها بود...
اشک‌های جیمین همیشه بخاطر غم و دلتنگی که داشت روی گونه‌هاش میلغزیدند..
اما اینبار فرق میکرد...این اشک هایی که روی گونه‌ی می‌ریختن از روی شادی بودند نه غم...

دستشو روی کمرِ امگای گریون گذاشت و نوازشش کرد

: ششش...آروم باش عزیزم....

جیمین با شدت بیشتری گریه کرد و چنگی به پیرهن هیونگش زد...
اینقدر خوشحال بود که نمیتونست حالشو با کلمات توصیف کنه...
امروز بهترین روز زندگیش بود...

از اون سمت یونگی سعی میکرد ذهن اشفتش رو آروم کنه و امیدوار باشه حالا که جونگکوک بهوش اومده همه‌چیز مثل قبل باقی میمونه و قرار نیست تهکوک سراغ جیمین بیان...

Love LovelyWhere stories live. Discover now