Part 45

2.1K 299 50
                                    

جیمین چند ثانیه به دستِ حلقه‌ شده‌ی یونا به دور بازوی جونگ‌کوک خیره شد و بعد لبخندی زد.

لبخندی که غیردوستانه و فیک بودنش از فرسخ ها فاصله قابل تشخیص بود و این تشخیص برای یونا اصلا سخت نبود.

پس عمدا بیشتر به جونگ‌کوک چسبید و با پوزخند به چشم‌های آتشین جیمین خیره شد.

جیمین درحالی که سعی میکرد از این حرکت یونا چشم پوشی کنه لبخندشو که اصلا شبیه لبخند نبود حفظ کرد.

+ سلام یونا.اینجا چیکار میکنی؟ فک میکردم این یه سفرِ "خانوادگی" باشه!

جیمین خیلی رک و پوست کنده طعنه زد و همگی مخصوصا یونا متوجه‌ی این موضوع شدن.

جوری که روی کلمه‌ی "خانواده" تاکید کرده بود همه‌چیز رو مشخص میکرد.

اما یونا انگار که براش مهم نبود اروم خندید و گفت :

؛ اوپا ممنونم که یادآوری کردی اما خودم میدونم این یه سفر خانوادگیه! و از اونجایی که سفر های خانوادگی اصلا بدون من  خوش نمیگذره خاله( مادر جونگ‌کوک )ازم درخواست کرد تا شما رو همراهی کنم و منم با کمال میل قبول کردم!

قبل از اینکه جیمین دهن باز کنه و حال یونا رو بگیره مادرش سریع به حرف اومد تا جلوی دعوای بزرگی که پیش رو بود رو بگیره.

: جیمین پسرم چطوره با جونگ‌کوک و تهیونگ برین وسایلتونو بزارین تو اتاق؟گفتم اتاقِ طبقه‌ی اخر رو براتون اماده کنن. تا اون موقع هوسوک و یونگی هم میرسن عزیزم.‌..

جیمین نفس عمیقی کشید و سرتکون داد.

جونگ‌کوک هم سریع بازوش رو از بین دست‌های دخترخاله‌ی نچسبش بیرون کشید و چمدون ها رو برداشت و به همراه تهیونگ، جیمینی که زودتر راه افتاده بود رو دنبال کردن.

چند لحظه بعد درحالی که هر سه توی اسانسورِ کشتی بودن تا به اخرین طبقه برسن جیمین شروع به غر زدن کرد.

+ دلم میخواد برگردم خونه! بخاطر اون دختره‌ی بیریخت تمامِ شور و اشتیاقمو از دست دادم!

تهیونگ درحالی که به رو به روش خیره بود خیلی جدی حرف جیمین رو تایید کرد.

× موافقم..

جونگ‌کوک آهی کشید و رو به روی اون دو ایستاد.

_لطفا اینقدر ذهنتون رو درگیر نکنید..فقط کافیه نسبت بهش بی تفاوت باشید،اونموقع دیگه حضورشو حس نمیکنین. ما نباید بخاطر کسی که ارزششو نداره خودمونو ناراحت کنیم..هوممم؟

× چطور بی‌تفاوت باشیم وقتی همش میچسبه بهت؟

تهیونگ با قیافه‌ای درهم جواب داد و جیمین سریع ادامه داد :

Love LovelyWhere stories live. Discover now