سونگ هو روی پیشخوان ضرب گرفت،بی صبرانه انتظار میکشید که جواهرساز صحبتش با تلفن تموم شه و سفارش حلقه خواستگاریش از جونگکوک،دوست پسرش رو بده.
بعد از چند دقیقه صحبت جواهرساز تموم شد و به سمت سونگ هو برگشت:عصرتون بخیر موصیو،میتونم کمکتون کنم؟
سونگ هو سری تکون داد:بله،میخواستم یه حلقه رو سفارش بدم.
نامجون،لبخندی زد:چه حلقه ای میخواین؟برای خودتون یا فرد خاصی نیازش دارین؟
سونگ هو بی قرار ادامه داد:برای دوست پسرم میخوام،ازش خواستگاری قراره بکنم.یه جواهر خاص میخوام..یه چیز قرمز رنگ.میبی یاقوت سرخ رنگ؟..
نامجون سر تکون دادو دفتر سفارشاتش رو برداشتو یادداشت کرد(یاقوت سرخ رنگ..)
مکثی کردو به پسری که جلوش بود نگاه کرد:اسمتون؟..
سونگ هو:سم سونگ هو
نامجون نام سونگ هو رو جلوی یاقوت سرخ رنگ نوشت،و بعد به سونگ هو لبخند زد.
نامجون:باید یاقوت سرخ رو برام بیارن،سفارش میدم براتون.اتفاقا دوستی رو میشناسم که یاقوت سرخی رو قصد داره بفروشه،پنج قیراطه.اگر بخواین براتون تهیه ش میکنم.
سونگ هو کمی فکر کرد:بله،همینقدر کافیه،چقدر باید بپردازم؟
~~
سونگ هو بعد از پرداختن مبلغ انگشتر با نامجون خداحافظی کرد،و از جواهر فروشی خارج شد.احساس میکرد باری از روی دوشش برداشتن؛و میتونه بالاخره کمی روی کارش،و جونگکوک تمرکر کنه.
سوار لکسوس سیاه رنگ ماتش شد و در رو بست.آهی کشید و سرش رو روی فرمون گذاشت و فکر کرد،به خاطراتش با جونگکوک عزیزش فکر کرد..حدود دوسال بود باهم بودن..و توی روز سالگردشون،میخواست خواستگاری کنه.
سونگ هو رئیس یه شرکت بود،شاید نه چندان مشهور، ولی خب پولش خوب از پارو بالا میرفت. نفوذ خاصی نداشت،بیشتر آدمی بود که همه چیزش شانسی اتفاق افتاده بود ولی همیشه تلاش میکرد به بهترین نحو از داشته ها و اختیاراتش استفاده کنه.با جونگکوک توی یه کافه آشنا شدن.
یه کافه،توی یه کوچه پرت و خلوت و کم رفت و آمد.از اون جاهایی که تصادفی پیداشون میکنی.
کافه؛مال جونگکوک بود،تنها کارکنشم خودش بود.سونگ هو به مرور زمان فهمیده بود شاید کافه خلوت بود همیشه،اما مشتری های همیشگی خودش رو داشت و اینطوری نبود که جونگکوک به پول بیشتری برای گذروندن زندگی عادی و تک نفره خودش نیاز داشته باشه.
سونگ هو تبدیل شده بود به یکی از مشتری های دائم جونگ کوک،و هفته ای یه بار میرفت پیشش،و کم کم انقدر رفت که تبدیل شد به هرروز دیدن جونگکوک و کم کم احساساتی به جز دوست بهش پیدا کردن.
به خاطر داشت،سه ماه بعد از اولین آشناییش با جونگکوک بهش درخواست رابطه داده بود،و جونگکوک..اون کوچولوی شیرین،با گونه های گل انداخته سرش رو پایین انداخته بود و قبولش کرده بود.و چندی بعد؛سالگرد رابطشون بود،سالگرد نخیشون.و میخواست از جونگکوک خواستگاری کنه،و کمی استرس پاسخی که قرار بود بشنوه رو داشت.
ماشینش رو روشن کردو به سمت کافهی جونگکوک حرکت کرد،و بعد از مدتی رانندگی رسید به مقصدش.
از ماشین پیاده شدو خاموشش کرد،و وارد کافه شد.
با صدای بلندی گفت:جئونم،من اومدم
جونگکوک با لبخندی از پشت دستگاه قهوه ساز سلام کرد.
جونگکوک:اوه،سونگ هو سلاممم دل تنگت بودم عزیزم،چطوری؟
سونگ هو کنار جونگ کوک رفتو بوسه ای روی گونش گذاشت:بد نیستم،تو چطوری؟
کوک کمی فاصله گرفتو سر تکون داد:خوبم
توی این مدت رابطه،کوک اجازه نداده بود سونگ هو لمسش کنه،یا کاری بیشتر از بوسه های سطحی انجام بدن.کوک علتش رو نمیدونست،چون ته قلبم سونگ هو رو دوست داشت.عاشقش نبود،اما دوستش داشت.و خب،سونگ هو آدم فوق العاده ای بود.
براش گل میخرید،باهم دیت میرفتن با جاهایی که دوست داشتن ببینن،سونگ هو مداوم بهش سر میزدو بهش محبت میکرد.کوک یه رابطه فوق العاده رو با سونگ هو تجربه میکرد؛اما نمیتونست بفهمه چرا دلش نمیخواد سونگ هو رو عمیق ببوسه،یا با سونگ هو سکس کنه و میک لاو کنن.سونگ هو پارتنر فوق العاده ای بود،حتی چندبار به کوک پیشنهاد داده بود سفر برن،شاید جزیره ججو،یا ایتالیا و جاهایی که هرکس میخواست ببینه.
با اینحال انگار که بین جونگکوک و سونگ هو خط فرضی از باید ها و نباید ها بود و هرگز کوک اجازه نمیداد نه خودش نه اون ازش عبور کنه.
سونگ هو هم علی رقم اینکه واقعا دوست داشت فرا تر بره،به خواسته کوک احترام میذاشت.
کوک برای سونگ هو دبل اسپرسویی درست کردو جلوش گذاشت،و کنارش نشست.
با اون لبخند کیوتش به سونگ هو خیره شد و بهش اشاره کرد که از قهوه بنوشه.سونگ هو هم کمی صبر کرد تا خنک شه و بعد از قهوه نوشید.
~~~~~
تهیونگ به پشتی صندلیش تکیه داد و شقیقه هاش رو ماساژ داد.سرش رو بالا آورد و به نامجون که با خوشحالی از الماس ردشیلد(Red shield)صحبت میکرد چشم دوخت.
نامجون:اسم دیگه الماس ردشیلد مُسَیِف عه،پنج قیراط عه و بی نهایت با ارزشه.تهیونگ،با خریدن این الماس یکی از بهترین خریدارو داشتی،و همزمان یکی از ریسکی ترین خریدا چون اونقدر ارزشمنده که ممکنه بدزدنش.
پوزخندی روی لب های تهیونگ نشست:میدونم..الماس های قرمز خیلی با ارزشن..توی فیلم ها وقتی میخوان بگن یه الماس خیلی با ارزشه از یه الماس سفید استفاده میکنن.
تهیونگ از جا بلند شد،و قدم زنان به سمت پنجره ایستاد و به منظره بیرون خیره شد.
لب زد:چون الماس های رنگی ناخالصی دارن..الماس سفید خالصه،اما الماس هایی مثل الماس امید که ابی رنگن،یا ویتلز باخ..با اینکه جزو بزرگترین الماس های تراش خورده دنیا هستن،ناخالصن.الماس قرمز رنگ..تنها الماس رنگیه که کاملا خالصه،و تعداد زیادی الماس قرمز رنگ توی دنیا نیست.
چرخید و به نامجون که سکوت کرده بود نگاه کرد.
تهیونگ:من یه انگشتر با اون الماس میخوام نامجون.■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■
اوکی گایز یه توضیح کوتاه بدمم.
همونطور که توی داستان ذکر کردم الماس های رنگی ناخالص هستن،لازم به ذکره بگم همه این اطلاعات معتبره-
ک اینی که اگر دوست داشتین الماس سفید رنگ ببینین میتونین درمورد الماس کولینان سرچ بزنین،یا الماس سنتهناری.و اگر الماس رنگی دوست داشتین ببینین الماس امید(hope)و الماس ویتلزباخ هست.
امیدوارم از اولین پارت لذت ببرین؛متشکرم.

YOU ARE READING
Red Diamond
Romance"اون عینک هایی که چشم های زمردین و تیله مانند جونگکوک رو قاب گرفته بودن، موهای رنگ شده جونگکوک که برخلاف ریشه بلوطی رنگش، رنگ نسکافه ای داشتن و هزاران برابر جونگکوک رو شیرین تر میکردن، لب های پف کرده و سرخ رنگ جئون.. همه اینها از جونگکوک برای تهیونگ...