Chapter 1: Arranged

2.3K 285 14
                                    

جیمین بی‌صدا راهروی بزرگ سنگی رو طی میکرد و تنها صدایی که به گوش می‌رسید صدای برخورد کفش‌هاش با کف زمین بود. خونه پدرش اکثراً ساکت بود، اما هرچی به سالن نزدیک‌تر میشد صدای متمایز پدرش به همراه چند نفر دیگه رو میشنید. پدر جیمین اونو احضار کرده بود و اون مطمئن نبود که دلیلش چیه. جیمین تنها پسر پدرش بود، تنها فرزند، و پدرش در حالی که یک آلفای جدی و سختگیر بود، ازش مراقبت می کرد و همیشه بهترین چیزها رو بهش می‌داد. هرچند که اونها به هیچ وجه صمیمی نبودند اما پدرش هیچوقت باهاش ظالمانه برخورد نکرده بود.

جیمین از درهایی که توسط دو نگهبان باز شده بود وارد سالن شد. در داخل، پدرش رو دید که پشت یک میز بزرگ با چند نفر از اعضای شورا که جیمین اونا رو میشناخت نشسته بود. اما در بین اون افراد مردی بود که جیمین تا به حال اونو ندیده بود؛ مردی قد بلند با چهره‌ای زیبا و چشمای قهوه‌ای گیرا.

پدر جیمین به یک صندلی خالی اشاره کرد و جیمین به راهش ادامه داد و روی اون نشست.

در حالی که دستاش رو مرتب جلوی لباسش جمع کرده بود، سرش رو پایین انداخت. مثل همیشه، یک پسر امگا مطیع.

"به نظرت پسر من زیباترین امگایی نیست که تا حالا دیدی، آلفا کیم؟" پدر جیمین با لبخندی از خود راضی گفت و به آلفای عجیبی که پشت میز نشسته بود نگاه کرد.

آلفا به آرومی لبخند زد و سرش رو تکون داد. "پسرتون خیلی زیباست آلفا پارک."

"مطمئناً اون زیباترین امگاییه که تو این سرزمین یا هر سرزمین دیگه‌ای بتونی ببینی. آیا این برای ترغیب آلفا جئون در مورد روابط دوستانه با ما کافی نیست؟" آلفا پارک پرسید و چشمای جیمین از تعجب گرد شد. سرشو با احتیاط بالا آورد تا حالت پدرش رو در حالی که با آلفای رو به روش صحبت میکرد آنالیز کنه. چشمای پدرش حریص و هیجان زده بود و جیمین احساس میکرد که حفره‌ای تو شکمش در حال خالی شدنه.

"من شک ندارم که آلفا جئون هم جیمین رو بسیار زیبا میبینه. اما فکر میکنم این مسئله‌ایه که باید خودش در مورد اون تصمیم بگیره." آلفا در جواب گفت.

پدر جیمین از جاش بلند شد. "پس، ما ظرف هفته آینده به ملاقات شما میایم و به اون اجازه میدیم که تصمیم بگیره."

آلفا سری تکون داد و به آرومی از روی صندلی بلند شد و سرش رو به احترام آلفا پارک و جیمین به نوبت خم کرد. جیمین با مهربونی سری تکون داد و به خروج آلفای عجیب و اعضای شورا از سالن نگاه کرد. حالا که با پدرش تنها شده بود بالاخره جرات کرد و نگاهش رو بالا آورد تا با آلفا صحبت کنه.

"پدر، این دیگه چی بود؟" جیمین پرسید، لحنش تند نبود اما قلبش به سرعت تو سینه‌ش می‌تپید.

پدرش لبخندی زد و رو به روش ایستاد. "جیمین، ما باید تو این زمان متحدای خودمون رو داشته باشیم. پک جئون بزرگ‌ترین، ثروتمندترین و تأثیرگذارترین گروه بین پک‌های اطراف ماست. غذا داره کمیاب میشه و شورشی‌ها تقریباً از کنترل خارج شدن. من سعی کردم به آلفا جئون چیزهای زیادی رو پیشنهاد کنم تا اعتماد و مشارکت بین پک‌های ما رو قبول کنه، ولی اون همیشه رد میکرد... اما بعد به تو فکر کردم پسر عزیزم. من اونو قبلا ملاقات کردم و فکر نمیکنم خیلی از تو بزرگتر باشه. جیمین اون برای هر کسی میتونه جفت خوبی باشه، و من مطمئنم که زیبایی تو اون رو وادار می‌کنه تا با تو جفت بشه."

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞Where stories live. Discover now