جیمین تا انتهای جلسه سر جاش نشسته بود و سعی میکرد با افکار جورواجورش که باهم رقابت سختی داشتن مبارزه کنه. جونگکوک وجه سرآلفایی خودش رو حفظ کرده بود و لحنش کاملا خشک و رسمی بود. اما اونقدری محترمانه برخورد میکرد که آلفا لی بدونه اون قصد درگیری نداره. آلفا لی توی همه مسائل خودش رو آلفایی مهربون و صلحطلب معرفی میکرد و از شنیدن شرایط جونگکوک راضی به نظر میرسید. اما جیمین هنوز هم نمیتونست از شر دلشورهای که به جونش افتاده بود خلاص بشه. بیصبرانه منتظر بود جلسه تموم بشه تا بتونه مدتی دور از حضور اون آلفا باشه.
"آلفا لی، درسته پدرای ما باهم خوب نبودن و نمیشه اختلاف بینشون رو نادیده گرفت اما امیدوارم ما بتونیم در آینده به منافع مشترکمون برسیم و صلح بین دو قبیله پابرجا بمونه." جونگکوک گفت و در انتهای حرفش ایستاد.
آلفا لی لبخند زد و سرش رو خم کرد. "آلفا جئون، پدر من یه پیرمرد بداخلاق و غیرقابل اعتماد بود که ایدههای عجیب و غریبی برای زمان خودش داشت. من مطمئتم که ما میتونیم به جایی برسیم که پدرامون نمیتونستن."
جونگکوک سری تکون داد و به نامجون اشاره کرد که بلافاصله ایستاد.
"آلفا کیم شما رو به اقامتگاهتون راهنمایی میکنه. امشب هم جشنی برای خوشامدگویی برگزار میشه که امیدوارم اونجا بتونیم بیشتر در مورد برنامههای آینده صحبت کنیم."
نامجون آلفاها رو به بیرون راهنمایی کرد و جیمین به رفتنشون خیره شد. رایحهش احتمالا از نگرانی تلخ شده بود چون جونگکوک قبل از رفتن بهش نزدیک شد و با صدایی آروم پرسید. "جیمین حالت خوبه؟"
جیمین به چشمای رنگ شب آلفا نگاه کرد و لبخند محوی زد. "آره خوبم. من فقط... ازش خوشم نمیاد."
جونگکوک عمداً سرش رو تکون داد و به جیمین کمک کرد بایسته. بلند شدن با وزنی که جیمین داشت براش روز به روز سختتر شده بود.
"نمیذارم برات مشکلی درست کنه. تا وقتی اون اینجاست نزدیک من بمون." جونگکوک گفت و جیمین میدونست که قطعا آلفا اجازه نمیده کسی بهش صدمه بزنه.
جونگکوک در طول روز کارهای دیگهای برای آمادهسازی جشن داشت اما به جیمین اطمینان داد که بلافاصله به خونه بیاد و تا جشن باهاش بمونه. اینکه آلفا حواسش به اون بود به گرگش آرامش میداد. جیمین اواخر بارداری آسیبپذیر شده بود و نزدیک بودن به جفتش به آرامش ذهن و بدن اون کمک میکرد. میدونست که اینا همه غریزه گرگش بود و هیچ پیوند محکم و واقعی بین اون و جونگکوک وجود نداشت؛ اما به هر حال آرامش گرگش رو اولویت قرار داد؛ چون میدونست که این برای تولهش خوبه.
جونگکوک از هوسوک خواست تا جیمین رو به خونه تهیونگ ببره و بعد برگرده. اون نمیخواست امگا تنها باشه و به غرایز جیمین در مورد آلعای غریبه اعتماد داشت.
STAI LEGGENDO
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞
Lupi mannari*محدود به سرنوشت* برشی از فیک: فشار دست جونگکوک رو روی دستش احساس کرد. جرات نداشت مستقیما بهش نگاه کنه اما رایحه آرامشبخش آلفا باعث کاهش شدت ضربان قلبش میشد. نفس عمیقی کشید و متوجه خطاب پدرش شد. " امگا پارک جیمین آیا آلفا جئون جونگکوک رو به عنوان...