Chapter 2: Jeon Pack

1.1K 260 17
                                    

جیمین باهوش بود. اون توی چندین رشته به خوبی مطالعه می کرد و همیشه بهترین عملکرد رو داشت. البته که آلفا پارک از تنها فرزندش انتظار کمتری نداشت. جیمین از مطالعه و یادگیری چیزهای جدید لذت می‌برد، اما می‌دونست که اصرار پدرش فقط برای این بود که آلفاهای متقاضی ازدواج با اون رو تحت تاثیر قرار بده تا بتونه به باهوشی پسرش بباله. و این هرگز به نفع جیمین نبود.

صبح روز بعد پدرش جیمین رو برای صبحانه همراهی نکرد که این از نظر امگا کمی عجیب بود. تهیونگ به او برای لباس پوشیدن کمک کرد تا برای اون روز آماده بشه. او لباس ساتن آبی کبودی که سفیدی پوستش رو بیشتر نمایش میداد به تن کرد و موهاش رو با روبان همرنگش بست و بعد از اون هدیه آلفا رو به گردن انداخت. امیدوار بود که اون رو خوشحال کنه. تهیونگ دوباره موهای بلوندش رو مرتب کرد و وقتی از کارش راضی شد عقب ایستاد و لبخند زد.

تهیونگ با آهی دراماتیک گفت: " واقعا نفس‌گیری. هر آلفایی که تو رو زیبا ندونه یک احمق به تمام معناست."
جیمین لبخندی زد: "متشکرم، ته... ولی من واقعا عصبی هستم."

تهیونگ دست هاش رو گرفت و جیمین رو مجبور کرد تا بهش نگاه کنه. "جیمین، من اینجا با تو هستم، توی هر لحظه."

جیمین تشکر کرد و در نهایت با آهی به سمت در رفت.
آلفای شب قبل دوباره اونجا ایستاده و منتظر بود تا اونها رو به سمت سالن راهنمایی کنه.

آلفا گفت: "پارک جیمین، من اینجام که شما رو تا سالن غذاخوری همراهی کنم. آلفا جئون بی‌صبرانه منتظر ملاقات با شما هستن." و سپس کمی تعظیم کرد. "همچنین من خودم رو به طور رسمی معرفی نکردم. من کیم نامجون هستم، دوست آلفا جئون و عضو شورای او."

جیمین سرش رو برای احترام خم کرد. "از آشنایی با شما خوشحالم، آلفا کیم."

نامجون سری تکون داد و بعد به اون دو نفر اشاره کرد که دنبالش برن.

پیاده روی تا سالنی که مخصوص صبحانه بود کمی سرد بود. شبنم صبح روی چمن ها نشسته و بوی مرطوبی به هوا می داد که کمی اضطراب جیمین رو آروم می کرد. نامجون مهربون به نظر می رسید و اگر با آلفا جئون دوست بود، پس مطمئنا اونقدرا هم بد نبود. جیمین با نفس عمیقی از فرمون های آرامش‌بخش تهیونگ که کنارش راه می رفت، اضطرابش رو کنار گذاشت و وارد سالن شد. به محض ورودش آرزو کرد که کاش میتونست غیب بشه و جلب توجه نکنه چون بلافاصله بعد از اینکه درهای سالن باز شدن تمام زمزمه و صحبت‌ها به یک سکوت ترسناک جایگزین شد.

جیمین از قرار گرفتن در مرکز توجه متنفر بود، بنابراین بلافاصله سرخ شد. همه به امگا خیره شده بودن و اون سعی داشت خودش رو پشت نامجون مخفی کنه و همچنان به دنبال آلفا تا مرکز اتاق مسیر رو ادامه داد. نگاه جیمین پایین بود و تنها چیزی که ضربان قلب شدیدش رو آروم میکرد حضور ثابت تهیونگ در سمت راستش بود. لباس‌هاش خیلی تنگ و سنگین بود و همین باعث میشد بیشتر اعصابش بهم بریزه.

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞Where stories live. Discover now