یورا تغییر خیلی بزرگی تو زندگی جیمین بود. جوری که بعد از تولدش انگار تمام هستی امگا حول چشمهای گرد و مشکی دخترکش که نمونه کوچیکتر چشمهای پدرش بود میچرخید. اون به معنای واقعی تولهش رو میپرستید و حتی یه لحظه هم نمیتونست ازش دور بمونه. تو چند روز اول بعد از تولد، جیمین نوزاد رو دقیقا کنار یا تو بغلش نگه میداشت و اجازه نمیداد حتی ثانیهای اون رو ازش دور کنن. جونگکوک هم تو اون روزهای اولیه همیشه نزدیک خانوادهش بود و هر از چند گاهی تولهش رو رایحهگذاری میکرد. امگا میدونست که در حال حاضر غرایز محافظتی آلفا به طرز دیوانهواری بالاست و جیمین کاملا با این مسئله کنار اومده بود. بعلاوه، امگا از اینکه میدونست تولهش علاوه بر رایحه خودش با رایحه قوی همسرش هم پوشیده شده احساس رضایت میکرد.
جیمین ساعتها یورا رو به آغوش میکشید و به آرومی تو گوشش لالایی میخوند. همه چیز از نظر امگا عالی بود. خیلی زود بهبود پیدا کرد و میتونست وقت راه رفتن تولهش رو هم با خودش حمل کنه. تهیونگ براش قنداقی بافته بود که میتونست اون رو مثل یک محافظ به قفسه سینهش ببنده و یورا رو داخل اون قرار بده تا وقت جا به جا شدن اذیت نشه و نوزاد هم گرم بمونه. اینجوری تولهش همیشه تو بغلش بود و میتونست با رایحه والد امگاش احساس آرامش کنه.
از چند روز بعد رفت و آمدها به کابین سرآلفای پک شروع شد. مردم همه مشتاق بودن که جدیدترین فرد پک رو ببینن. نامجون نزدیک به یک ساعت اونجا بود و تمام مدت یورا رو تو آغوش بزرگش حمل میکرد و به آرومی باهاش حرف میزد. همینطور وقتی هوسوک به دیدنشون اومد، سبدهایی پر از مواد غذایی مفید که درمانگر برای جیمین توصیه کرده بود به عنوان هدیه با خودش آورد. جیمین قلبا سپاسگزار بود و از دیدن تعامل آلفا با تولهش لبخند عمیقی روی لبهاش نشست. از الهه ماه ممنون بود که شاهزاده خانم کوچولوش افراد زیادی رو داره که عاشقشن و همیشه ازش محافظت میکنن.
یورا به سادگی با همه اطرافیانش ارتباط برقرار میکرد و دست کوچولوش رو دور انگشت کسی که باهاش حرف میزد میپیچید.
تهیونگ از همون لحظه اول قلبش رو دو دستی به اون نوزاد تقدیم کرده بود. هرروز زمانی که جونگکوک خونه رو ترک میکرد، اونجا میاومد و به دوستش کمک میکرد تا هرکاری که برای خودش یا توله لازمه رو انجام بده.
___________________________
چند روز بعد جونگکوک کمی زودتر از حد معمول به خونه اومد. امگا تو اتاق نوزاد بود و به کارهای یورا میرسید. دخترکش توی بغلش خوابیده و سرش رو روی شونه پاپاش گذاشته بود. جیمین در حالی که تو گوشش شعری رو زمزمهوار میخوند، پشتش رو نوازش میکرد. جونگکوک در زد و بعد به آرومی اون رو باز کرد. تو رایحهش تلاطم و اضطراب احساس میشد و همین جیمین رو نگرانتر کرد. اما سعی داشت لبخند روی لبش رو حفظ کنه.
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞
Werewolf*محدود به سرنوشت* برشی از فیک: فشار دست جونگکوک رو روی دستش احساس کرد. جرات نداشت مستقیما بهش نگاه کنه اما رایحه آرامشبخش آلفا باعث کاهش شدت ضربان قلبش میشد. نفس عمیقی کشید و متوجه خطاب پدرش شد. " امگا پارک جیمین آیا آلفا جئون جونگکوک رو به عنوان...