اون شب جیمین راحت خوابیده بود. هنوز هم توی تن رنجورش خستگی زیادی رو حس میکرد اما نسبت به چند روز گذشته احساس بهتری داشت. با اینکه روی تخت دونفرهشون لونه جدیدی ساخته بود و جونگکوک هم شبها روی مبل میخوابید، باز هم گاهی اوقات به اتاق یورا میرفت. اونجا هنوز هم عطر ترکیبشده خودش و یورا رو داشت اما دیگه قلبش رو مثل قبل به درد نمیاورد و بیشتر آرامشدهنده بود. میدونست که زمان قلبش رو التیام میده اما هیچوقت از دست دادن توله ارزشمندش رو فراموش نمیکرد. شرایط برای جونگکوک هم بهتر نبود. گاهی اوقات به در اتاق دخترکش خیره میموند یا گاهی بیدلیل وارد اونجا میشد و یک گوشه مینشست و تو سکوت به گهواره نگاه میکرد.
ترمیم قلب شکسته اونها زمان میبرد.
جیمین میتونست تغییرات جونگکوک رو احساس کنه. آلفا دائما اون رو چک میکرد و مطمئن میشد که حالش خوبه. هرروز صبح جیمین با بوی لذیذ غذای گرم از خواب بیدار میشد و وقتی به آشپزخونه میرفت، جونگکوک رو در حال آماده کردن یه صبحانه مفصل میدید. غذا همیشه خوشمزه بود و امگا رو ترغیب میکرد تا حجم زیادی از اون رو بخوره. با اینکه آلفا حرفی نمیزد اما میدونست که اون چقدر از دیدن این صحنه لذت میبره. این کاملا از برق چشمهاش و رایحهای که رو به شیرینی میرفت مشهود بود. اون از نظر جیمین واقعا دوستداشتنی به نظر میرسید.
جونگکوک هرروز قبل از اینکه برای رسیدگی به کارهاش از خونه خارج بشه، از جیمین میخواست که اجازه بده اون رو رایحهگذاری کنه. امگا دیگه مثل گذشته بیرون نمیرفت و توی خونه هم احتیاجی به رایحه محافظتی آلفا نبود. این رفتار جونگکوک باعث تعجبش میشد. اما یک روز شجاعتش رو جمع کرد و از آلفا علت کارش رو پرسید.
جونگکوک کمی خجالتزده به نظر میرسید و گونههاش سرخ شده بود. به آرومی زمزمه کرد: "وقتی بوی رایحه من رو میدی گرگم آروم میشه. البته امیدوارم رایحهم به سرعتِ درمانت کمک کنه."
جیمین لبخندی زد و سرش رو به پهلو خم کرد تا به همسرش دسترسی بیشتری بده. مارک جفتگیریش خیلی بهتر از قبل بود و تقریبا به شکل طبیعیش در اومده بود. البته درد دندههاش هم هنوز کمی خودش رو نشون میداد اما میتونست اون رو تحمل کنه.
جونگکوک به آرومی سرش رو داخل گردن امگا فرو کرد و دم عمیقی از پوست خوشبوی همسرش کشید. بعد به آرومی بینی و گونهش رو روی غده رایحه جیمین مالید تا تمام بدنش رو غرق در عطر دارچین کنه. و امگا باید تمام تلاشش رو میکرد که در مقابل این کار خرخر نکنه، چون گرگش از احساس امنیت و رایحه جفتش عمیقا لذت میبرد.
وقتی جونگکوک کارش رو تموم کرد، عقب رفت و جیمین با سستی که بهش دست داده بود زمزمه کرد: "ممنونم."
آلفا در جواب لبخند زد و بعد از خداحافظی از کابین خارج شد. جیمین دلتنگ روزهایی بود که به آشپزخونه دهکده میرفت و بعد تو مدرسه به تولهها نقاشی آموزش میداد. اما در حال حاضر حوصله بیرون رفتن نداشت و هنوز کاملا خوب نشده بود.
ESTÁS LEYENDO
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞
Hombres Lobo*محدود به سرنوشت* برشی از فیک: فشار دست جونگکوک رو روی دستش احساس کرد. جرات نداشت مستقیما بهش نگاه کنه اما رایحه آرامشبخش آلفا باعث کاهش شدت ضربان قلبش میشد. نفس عمیقی کشید و متوجه خطاب پدرش شد. " امگا پارک جیمین آیا آلفا جئون جونگکوک رو به عنوان...