Chapter 16: Seojun

965 226 60
                                    

جیمین باورش نمیشد که سوجون درست رو به روش ایستاده. امگا سعی کرده بود از فکر کردن به آلفا دوری کنه چون اون افکار فقط ذهن خسته‌ش رو عذاب میدادن. اما به نظر میرسید سرنوشت همیشه راهی برای بهم ریختن برنامه‌های جیمین پیدا میکنه. قلبش به سرعت تو سینه‌ش میزد. تو همون نگاه اول چشمای مهربون سوجون رو دید. موهاش از سری قبل ملاقاتشون بلندتر و پوستش احتمالا بعد از تابستون برنزه‌تر شده بود. سوجون به همون زیبایی بود که جیمین به یاد می‌آورد.

"سوجون، اینجا چیکار میکنی؟" جیمین با ناباوری پرسید و از روی چهارپایه‌ای که برای نقاشی روی اون نشسته بود بلند شد.

سوجون لبخند زد. "پدرت من رو برای تجارت با آلفا جئون اینجا فرستاده. باید پیدات میکردم و میدیدمت. از اینکه دوباره میبینمت خوشحالم."

جیمین سرخ شد. آلفا به وضوح مضطرب بود و از چشماش میشد خوند که هنوز ناامیدانه عاشق امگاست. اما قلب جیمین دیگه مثل قدیم گرم نبود. سوجون با دوست داشتن جیمین فقط برای خودش درد ایجاد میکرد. هرچند جونگکوک مشکلی با خوابیدن با امگاهای دیگه نداشت اما جیمین از اون دسته آدمایی نبود که بتونه همین کار رو با آلفاهای دیگه بکنه. به خوبی میدونست سوجونی که جلوش ایستاده حاضره هر کاری براش انجام بده و اگه جیمین خودش رو به آلفا پیشنهاد میداد، اون با اشتیاق قبول میکرد. ولی حتی فکر این کار هم باعث میشد احساس کثیف بودن و بی‌ارزشی بکنه.

چشم آلفا به برآمدگی شکم جیمین افتاد. "اوه خدای من... جیمین تو یه توله تو راه داری." تو صداش اشتیاق و ذوق‌زدگی موج میزد. به هیچ وجه خشن یا قضاوت‌کننده نبود.

جیمین از یادآوری توله‌ش خوشحال شد. "آره... توله کوچولوی من."

سوجون به آرومی گفت: "من همیشه میدونستم که تو بهترین پاپای دنیا میشی." آلفا کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: "همیشه فکر میکردم اونا توله‌های من هستن... توله‌های ما."

جیمین نفس عمیقی کشید و تلاش کرد تا احساساتش رو کنترل کنه. اون هم توی مقطعی از زندگیش به شدت این رو میخواست. سوجون یه آلفای فوق‌العاده و یه پدر شگفت‌انگیز بود.

"سوجون-" جیمین میخواست جواب آلفا رو بده اما اون حرفش رو قطع کرد.

"شنیده‌م اون بهت خیانت کرده."

جیمین نگاهش رو به زمینی که چند لحظه پیش اون رو نقاشی میکرد دوخت و جواب اون سوال رو نداد.
"و تو این رو میدونی؟" سوجون پرسید اما جیمین همچنان به مزرعه نگاه میکرد. دوست نداشت در اون مورد حرف بزنه. نمیخواست ملاقات غافلگیرکننده‌ش با آلفا خراب بشه.

صدای عصبی سوجون رو شنید. "تو این رو میدونی و فقط... فقط بهش اجازه میدی که کارش رو ادامه بده؟!"

جیمین احساس میکرد با حرف آلفا عصبانیتش هر لحظه داره بیشتر میشه. "چطور میتونم جلوش رو بگیرم؟" لحنش تند و عصبی بود. از گوشه چشمش دید که سوجون شوکه شد. امگا بلافاصله نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم بشه. از بین تمام مردم دنیا سوجون تنها کسی بود که سزاوار خشمش نبود.

𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞Where stories live. Discover now