جیمین کاملاً شوکه داخل کابین درمانگر نشسته بود و سعی داشت چیزی که بهش گفتن رو هضم کنه.
باردار بود.باید خوشحال باشه، درسته؟ خب یجورایی بود. ولی فقط… مطمئن نبود این چه حسیه ته قلبش. میدونست که احتمالاً جونگکوک از این بابت خوشحال میشه، اما هنوز هم نسبت به همسر جدیدش بدبین بود و بهش اعتماد کامل نداشت. قطعا به جونگکوک از نظر جنسی که اون رو راضی میکنه مطمئن بود اما صحبتای قبلشون در مورد ارتباط با بقیه امگاها چیزی بود که نمیتونست فراموش کنه. آلفا تا الان محتاط بود و حتی اگه رابطهای با بقیه داشت جیمین هنوز اون رو نمیدونست.
طبیب به امگا درباره کارایی که باید و نباید در حین بارداری انجام بده گفت و جیمین مو به مو همه رو به ذهن میسپرد. از اینکه یه توله درونش رشد میکنه خیلی هیجانزده بود. از همین الان به طور غریزی دستش رو روی شکم صافش میکشید و به حرفای طبیب گوش میداد.
وقتی از کابین خارج شد هنوز کمی گیج بود و نیاز داشت با تهیونگ صحبت و مشورت کنه.
جیمین تا کابین دوستش پا تند کرد و به سرعت در کابینش رو زد. بعد از لحظهای چهره خندون امگا ظاهر شد و بهش سلام کرد. قلب جیمین با دیدن دوستش به تپش افتاده بود و رایحهش آشفتگی رو نشون میداد.
تهیونگ که حالش رو دید با نگرانی پرسید: "جیمین اتفاقی افتاده؟ تو خو..."جیمین اجازه نداد سوال دوستش تموم بشه و با صدای بلند وسط حرفش پرید: "من باردارم."
نفس تهیونگ تو سینهش حبس شد. اطراف رو نگاه کرد تا ببینه کسی در اطرافشون هست و حرف جیمین رو شنیده یا نه. بعد دوستش رو سریع به داخل کشید و در رو بست.
"تو بارداری؟" تهیونگ با تعجب پرسید.
جیمین سرش رو تکون داد. هنوز نمیدونست بیشتر خوشحاله یا ترسیده! احساسات زیادی بهش هجوم آورده بودن و تو اون لحظه امگا قدرت تحلیلشون رو نداشت. تهیونگ لبخند روشنی زد و دوستش رو به آغوش کشید. "اوه جیمین. مطمئنم تو بهترین پاپای دنیا میشی."
همینطوره...
اون پدری میشه که تولهش سزاوار اونه. مهم نیست که چه اتفاقی تو دنیا افتاده باشه، جیمین بدون قید و شرط به تولهش عشق خواهد داد و تمام تلاشش رو خواهد کرد تا اون شاد و سالم باشه. مهم نیست که جونگکوک چه واکنشی نسبت به این خبر نشون بده؛ در هرصورت جیمین مصمم بود که تولهش بهترین زندگی رو داشته باشه.
وقتی به موجود کوچولویی که درونش در حال رشد بود فکر کرد اشک تو چشماش جمع شد؛ به همه چیزایی که میتونست بهش یاد بده، به همه وقتایی که قرار بود گریه کنه و جیمین اون رو در آغوش بگیره و آرومش کنه. اون از همین الان عاشق توله کوچولوش شده بود.
"اوه مینی گریه نکن. همه چی درست میشه." تهیونگ سعی کرد جیمین رو آروم کنه و با فرمونهای آرامشبخش به امگا کمک کرد تا کمی از جو متشنج دور بشه.
ESTÁS LEYENDO
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐁𝐲 𝐅𝐚𝐭𝐞
Hombres Lobo*محدود به سرنوشت* برشی از فیک: فشار دست جونگکوک رو روی دستش احساس کرد. جرات نداشت مستقیما بهش نگاه کنه اما رایحه آرامشبخش آلفا باعث کاهش شدت ضربان قلبش میشد. نفس عمیقی کشید و متوجه خطاب پدرش شد. " امگا پارک جیمین آیا آلفا جئون جونگکوک رو به عنوان...