The Untamed - Part 1

1.5K 134 4
                                    

"خیله خب فعلا استراحت میکنیم و ده دقیقه دیگه ادامه میدیم"
صدای بلند عکاس که تایم استراحت میداد باعث شد نفس کلافه ای بکشه و از صحنه خارج بشه.
یونجون به دنبالش راه افتاد و بطری آبی که توی دستش بود رو به سمتش گرفت.
_بیا به کم آب بخور
همینطور که با عصبانیت بطری آب رو میگرفت و درش رو باز میکرد گفت:
_ببینم این آخریشه دیگه مگه نه؟
یونجون_آره دیگه تمومه
_فقط زودتر زمان این قراردادای لعنتی تموم شه دیگه باید از این کمپانی بریم واقعا خسته شدم مگه من رباتم که انقد پشت هم عکسبرداری و فشن شو و کوفت و زهرمار ریختن رو سرم؟
یونجون_باشه تهیونگ آروم باش دیگه تمومه هفته ی دیگم قراردادت با کمپانی تموم میشه و میتونی بری یه کمپانی دیگه
تهیونگ_بعید میدونم فعلا دلم بخواد کار کنم...واقعا خسته شدم
دختری که باید گریمش میکرد جلوش ایستاد و گفت:
_تهیونگ شی باید میکاپتو درست کنم باهام بیا لطفا
چشماشو با حرص چرخوند و زیر لب غر زد:
_بیا الان یعنی ده دقیقه استراحت دادن
همراه اون دختر به اتاق گریم رفت و با عصبانیت روی صندلیش نشست.
دختر شروع کرد به گریم کردنش و تهیونگم با موبایلش خودش رو سرگرم کرد.
داشت اخبار روز رو چک میکرد که چشمش افتاد به اطلاعیه اودیشن یکی از کمپانی های بزرگ افتاد.
نگاهی به اطلاعات کمپانی کرد و ابرویی بالا انداخت.
دلش میخواست اودیشن بده اما در شان خودش که مدل خیلی معروفی بود نمیدونست.
پوزخندی زد و زمزمه کرد:
_معلومه که اونا باید دنبال من باشن
موبایلش رو خاموش کرد و روی میز گذاشتش.
+چشماتو ببند لطفا
چشماشو بست و میکاپ آرتیست شروع کرد به زدن سایه چشم کمرنگ و بعدم براش خط چشم خیلی تمیز و خاصی کشید.
+عالیه میتونی چشماتو باز کنی
تهیونگ چشماشو باز کرد و نگاهی به تصویر خودش توی آینه انداخت.
در اتاق باز شد و یونجون اومد داخل.
تا چشمش به تهیونگ افتاد سر جاش ایستاد و گفت:
_واو پسر...چشمات خیلی وحشی شدن
تهیونگ با غرور خاصی به خودش نگاه کرد و چند لحظه بعد از اینکه رژ لبش هم زد بلند شد.
لباساشو عوض کرد و از اتاق بیرون رفت و دوباره به سمت محل عکاسی رفت.
لحظه شماری میکرد وایه اینکه عکاسی تموم بشه و بتونه بکم استراحت کنه.
ابن مدت همش دور و برش احاطه شده لود از کار و مشغله ی زیاد!
و همه ی اینا رو از چشم کمپانی ای میدید که زیر نظرش مشغول به کار بود...
...
دراز به دراز روی تخت افتاد و نفس عمیقی کشید.
بالاخره آخرین عکسبرداری رو هم پشت سر گذاشته بود و حالا میتونست یه استراحتی بکنه!
چند دقیقه روی تخت خوابید و بعد تصمیم گرفت که از وقتش بهترین استفاده رو بکنه.
خیلی وقت بود که حتی نتونسته بود یه فیلم ساده ببینه پس حالا میتونست اینکارو بکنه.
رفت توی هال و نشست روی کاناپه.
تی وی رو روشن کرد که همون اول دید برنامه ی اخبار مربوط به افراد معروف و سلبریتی ها در حال پخشه.
با دیدن خبر دستگیری یکی از بازیگرا حسابی تعجب کرد و صدای تی وی رو بلندتر کرد!
"بازیگر و مدل مین هوان صبح امروز به دادگاه فراخوانده شد. در روزهای گذشت با ارائه ی مدارکی مربوط به تجاوز او به یک دختر هجده سال پلیس وی رو بازداشت کرد و امروز جلسه ی دادگاه تشکیل شد"
تای ابروش رو بالا انداخت و زیر لب گفت:
_اینم تو زرد از آب دراومد؟!...پس کمپانیاشون چه غلطی میکنن؟
با تاسف سری تکون داد و کانال رو عوض کرد تا یه فیلم یا یه برنامه ی بهتر پیدا کنه.
وقتی موفق شد سریع بلند شد و رفت تا یکم تنقلات برای خودش بیاره.
با اینکه نباید این چیزا رو میخورد اما مگه اهمیتی میداد؟!
___
با شنیدن زنگ موبایلش وزنه رو توی جایگاهش گذاشت و سر جاش نشست.
با هنذفریش تماس رو وصل کرد و خواست حرف بزنه که شخصی که پشت خط بود اجازه نداد و سریع گفت:
_جونگ کوک کجایی؟
+مهلت بده تماس وصل شه
_باشه...کجایی؟
+باشگاهم چطور؟
_کی میای کمپانی؟
+اتفاقی افتاده؟
_نه بابا فقط میخواستم ببینم کی میای؟
+یه ست دیگه دارم بعدش میام
_باشه پس توی کمپانی میبینمت فعلا
تماس قطع شد که جونگ کوک سرشو کج کرد و لب زد:
_از دست تو پارک جیمین
حولش رو آویزون کرد و رفت زیر دوش.
دستی توی موهاش کشید و بعد شروع کرد به شستن بدنش.
یه دوش سریع گرفت و بیرون اومد.
لباسای اسپرتش رو پوشید و بعد از برداشتن کیفش از باشگاه خارج شد.
سوار ماشینش شد و به سمت کمپانی راه افتاد.
...
وارد کمپانی شد و همینطور که عینک آفتابیش رو در میاورد با سر تکون دادن جواب سلام کارمنداش رو میداد.
سمت آسانسور رفت و دکمه ی طبقه ی آخر رو زد.
منتظر موند تا برسه و وقتی آسانسور متوقف شد بیرون رفت و به سمت اتاق کار جیمین راهی شد.
داشت میرسید به اتاق که خودش اومد بیرون و با دیدنش وسط راهرو متوقف شد.
نگاهی به لباسای اسپرت و سرتاپا مشکی جونگ کوک انداخت و گفت:
_اینا چیه پوشیدی؟
جونگ کوک جدی بهش نگاه کرد و جواب داد:
_انتظار داشتی با کت و شلوار بیام بهت گفتم باشگاهم
جیمین_میدونم منظورم اینه چرا نرفتی خونه لباس عوض کنی
جونگ کوک_از خونه خیلی فاصله داشت وقت نمیشد...ببینم تو چرا اونجوری بهم زنگ زدی اتفاقی افتاده؟
جیمین کمی مکث کرد و بعد گفت:
_راستش آره...این پسره هیون از منیجرش اصلا راضی نیست میگه کارش افتضاحه
جونگ کوک_اونوقت اینو الان باید بگی؟...زودتر یکی دیگه رو براش پیدا کن و این یکی رو اخراج کن
جیمین_باشه بهش رسیدگی میکنم
جونگ کوک_میرم اتاقم
جیمین_راستی یه چیزی
جونگ کوک دوباره ایستاد و گفت:
_دیگه چی؟
جیمین کنارش ایستاد و جواب داد:
_هنوز موفق نشدیم مدل پیدا کنیم و از طرفیم درخواست همکاری برندا بیچارمون کرده
کلافه دستی توی موهای بلندش فرو برد و لب زد:
_لعنتی یعنی هیچکسو پیدا نکردین که بتونیم باهاش قرارداد ببندیم؟
جیمین_نه...مدلا و آرتیستای خودمونم خیلی سرشون شلوغه نمیتونیم کارشونو فشرده کنیم
جونگ کوک_من اون قرارداد لعنتی لویی ویتونو میخوام جیمین بگرد یکی رو پیدا کن اگه از دستش بدیم ضرر بزرگیه
جیمین_خودم میدونم بابا ولی خب چیکار کنم کسی رو پیدا نکردم بقیه کسایی که هستن آدمای تازه کارن که این اصلا واسه قرارداد با یه برند معروف خوب نیست!
نفس عمیقی کشید و گفت:
_بازم بگرد...اگه نشه مجبور میشم خودتو مدل کنم تحویل بدم بهشون
جیمین_چی؟ من؟
جونگ کوک_آره
جیمین_شوخی میکنی؟
جونگ کوک_نه اصلا
اینو گفت و جیمین رو تنها گذاشت.
جیمین با حرص به رفتنش نگاه کرد و زیر لب غر زد:
_مرتیکه دیوونه

ادامه دارد...

The UntamedWhere stories live. Discover now