The Untamed - Part 3

618 96 4
                                    

صدای زنگ موبایلش باعث شد آهنگی که داشت از طریق اسپیکر پخش میشد متوقف بشه و توجهش رو جلب کنه.
شعله ی اجاق گاز رو حسابی کم کرد که غذاش نسوزه و با عجله به سمت موبایلش که روی میز غذاخوری بود رفت.
موبایل رو برداشت و با دیدن اسم جیمین سریع تماس رو وصل کرد.
_امیدوارم خبرای خوبی داشته باشی
در حالی که برمیگشت توی آشپزخونه اینو گفت و منتظر جواب جیمین شد.
+نسبتا خوبه...کیم تهیونگ قبول کرد که باهاش یه ملاقات داشته باشم تا حرف بزنیم قرارمون واسه ی فردا عصره
_خب حرفایی که میخوای بزنی رو آماده کردی؟
+آره فقط یه مشکلی هست جونگ کوک
موبایلش رو بین گوشش و شونش نگه داشت و مشغول هم زدن غذاش شد.
_چه مشکلی؟
+مثل اینکه کمپانی سابقش تا آخرین روزای قراردادش ازش کار کشیده واسه ی همین یکی از شرایطش اینه که بهش اجازه بدیم حداقل تا یک ماه استراحت کنه
_اونش مشکلی نداره میتونم موقع بستن قرارداد با لویی ویتون ازشون وقت بخوام
+خب پس خوبه وقتی اینو بهش بگم مطمئنا قبول میکنه چون اصلی ترین شرطش همینه
_عالیه...منتظرم فردا قرارداد امضا شده بیای پیشم
جیمین خندید و گفت:
_خیالت راحت امشب با خیال آسوده بخواب
جونگ کوک_ببینم الان کجایی؟
جیمین_تو راهم دارم میرم خونه
جونگ کوک_بیا پیش من باهم شام و نوشیدنی بخوریم
جیمین_باشه ولی خرجت میره بالاها...چون اگه قراردادو ببندم باید بازم شام مهمونم کنی
جونگ کوک_منو از این چیزا نترسون...بیا منتظرتم
جیمین باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد.
جونگ کوک لبخند رضایتمندانه ای زد و به پختن غذاش ادامه داد.
تا اینجاش که خوب پیش رفته امیدوار بود فردام همه چیز به خوبی پیش بره و جیمین بتونه قراردادو ببنده!
....
شات های سوجوی توی دستاشون رو به هم زدن و درحالی که از سر مستی بلند بلند میخندیدن اون شاتا رو تا آخر سر کشیدن.
جیمین همینطور که میخندید با لحنی کشدار گفت:
_احمق...نباید منو میکشوندی اینجا...اگه فردا به قرار نرسم چی؟
جونگ کوک متقابلا جواب داد:
_نگران نباش...به موقع میرسی انقد شلوغش نکن
جیمین_قیافشو نگا...صورتت قرمز شده
جونگ کوک_هی...خودتو ندیدی؟!
جیمین کم کم داشت حس میکرد دنیا داره دور سرش میچرخه واسه ی همین دیگه ادامه نداد و فقط بی حال روی کاناپه ولو شد.
_دیگه نمیتونم جونگ کوک...خونه داره دور سرم میچرخه
جونگ کوک_خیلی زود از پا در میای
خودش هم شات آخر رو خورد و روی اون یکی کاناپه بیهوش شد.
بعد از مدت ها باهم سوجو خورده بودن واسه ی همین تا میتونستن نوشیدن و حسابی مست کردن!
با احساس سردرد شدیدی بیدار شد و چشماشو روی هم فشار داد.بعد از کمی مکث چشماشو باز کرد و وقتی دید هوا روشنه سریع از جاش بلند شد.
نگاهی به ساعت که دوازده ظهر رو نشون میداد انداخت و نفس عمیقی کشید.
هنوز عصر نشده بود!
از جاش بلند شد و همینطور که به سمت آشپزخونه میرفت خم شد و جیمین رو محکم تکون داد.
_هی...پاشو ظهر شده
جیمین کلافه غلتید و غر زد:
_ولم کن بذار بخوابم
داشت روی کاناپه غلت میزد که زیرش خالی شد و محکم روی زمین فرود اومد و همین باعث شد از خواب بپره.
نگاهی به وضعیت خودش انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
_لعنتی
جونگ کوک خندید و بعد از اینکه رفت صورتش رو شست مشغول آشپزی شد.
جیمین کم کم از جاش بلند شد و روی مبل نشست و نگاهی به روی میز انداخت.
انگار بمب ترکیده بود!
_پسر دیشب چیکار کردیم؟...چرا انقد بطری سوجو رو میزه؟
جونگ کوک_تا خرخره مست کردیم...من که سرم داره میترکه
جیمین_کی میخواد اینارو تمیز کنه؟
جونگ کوک_نترس ازت کار نمیکشم...یه خانمی هست هروقت لازم باشه بهش زنگ میزنم میاد خونه تمیز میکنه و میره امروز باید بیاد
جیمین_آها خوبه
جونگ کوک_پاشو...پاشو برو صورتتو بشور و بیا سوپ آمادس
جیمین به زور از جاش کنده شد و به سمت دستشویی رفت.
چند دقیقه بعد که کارش تموم شد برگشت و تا اونموقع جونگ کوک هم میز رو چیده بود.
همینطور که سر جای خودش مینشست گغت:
_بیا بشین
جیمین جلو رفت و کنارش نشست.
_سوپ خماریه؟
جونگ کوک سری به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت:
_آره بخور بعدشم برو یه دوش بگیر از این ریخت و قیافه در بیای
+چرا مگه چمه؟
_چیزی نیست فقط یه ذره تابلوئه که دیشب مست کردی
+آهان...ولی منکه لباس ندارم
_منکه دارم
+لباسای تو واسه من گشاده خرس گنده
_خب پس پاشو برو خونه خودت دوش بگیر اصن به منچه
جیمین لبخندی زد و توی سکوت سوپش رو خورد.
وقتی تمومش کرد یکم دیگه اونجا موند و بعد از خونه ی جونگ کوک بیرون اومد تا بره خونه ی خودش.
باید برای امروز عصر آماده میشد!
....
رو به روی کمد ایستاد و یه بار دیگه لباسایی که از قبل انتخاب کرده بود رو بررسی کرد.
یکم فکر کرد و وقتی بازم دچار شک شد یونجون رو صدا زد تا به کمکش بیاد.
یونجون وارد اتاق کلوزت شد و کنارش ایستاد.
نگاهی به لباساش انداخت و گفت:
_یه قرار معمولیه بنظرم این لباسا یکم زیادی رسمیه تهیونگ
تهیونگ_پس چی بپوشم؟
یونجون_بنظرم یه پیرهن و شلوار معمولی با یه پالتو
تهیونگ دوباره کمدش رو گشت و وقتی چیزایی که میخواست رو پیدا کرد کنار هم گذاشتشون تا یونجون ببینه.
_ترکیب خوبی شد نه؟
یونجون_آره این خیلی بهتره
وقتی یونجون رفت بیرون لباساش رو عوض کرد و بعد از تموم شدنش جلوی آینه ی قدی اتاق ایستاد و نگاهی به استایل خودش انداخت.
_تو هرچی بپوشی جذاب میشی کیم تهیونگ!
این جمله رو خطاب به خودش گفت و بعد از اینکه ساعت مچیش رو دور مچش بست و حلقه های نازک طلاش رو هم دستش کرد از اتاق بیرون رفت.
_من آمادم یونجون بریم
یونجون سمتش اومد و همینطور که یه ماسک به سمتش میگرفت گفت:
_خوبه اینم بزن
تهیونگ کلافه نفسی کشید و ماسک رو از یونجون گرفت و به دهنش زد.
باهم دیگه از خونه بیرون اومدن و سوار ماشین شدن و راه افتادن به سمت رستورانی که جیمین معرفی کرده بود.
یونجون_تهیونگ لطفا خرابش نکنیا باشه؟...رفتنت به این کمپانی میتونه خیلی وضعیتتو بهتر کنه لطفا خیلی حواست باشه
تهیونگ_باشه ولی اگه شرایطشون به نظرم خوب نیاد قبول نمیکنم
یونجون کلافه چشماشو چرخوند و گفت:
_خواهشا وقتی مدیر پارک خواست حرف بزنه اجازه بده همه چیزو توضیح بده بعد تصمیم بگیر از همون اول بحث نکن باهاش
تهیونگ_وای باشه یونجون دیوونم نکن
یونجون سری تکون داد و به رانندگیش ادامه داد.
امیدوار بود تهیونگ به حرفاش گوش کنه و چیزی رو خراب نکنه!
قرارداد بستن با بزرگترین کمپانی حال حاضر واقعا میتونست تاثیر خیلی بهتری توی کار تهیونگ داشته باشه.
میتونست با برندای خارجی بزرگ همکاری داشته باشه و سفیر اونا بشه و این خیلی پیشرفت بزرگی میتونست باشه.
اما به شرطی که تهیونگ این قرارداد رو ببنده!

ادامه دارد...
(مرسی که کامنت میذاری جیگر♥️😘)

The UntamedWhere stories live. Discover now