یک ماهی گذشته بود؛
تهیونگ و جونگ کوک به واسطه ی باهم باشگاه رفتنشون صمیمی تر شده بودن و دیگه مثل مشکلی نداشتن.
اما توی این رفت و آمدا علاقه ی هردوتاشون نسبت به اون یکی بیشتر و بیشتر میشد.
تهیونگ برای هر روزی که قرار بود با جونگ کوک بره باشگاه ذوق زده میشد!
جونگ کوک برای اینکه بیشتر به چشم تهیونگ بیاد هرکاری میکرد!
توی این مدت خیلی چیزا عوض شده بود...
سشوار رو جمع کرد و داخل کشو گذاشتش و درش رو بست.
نگاهی به موهای خودش که تازه رنگش کرده بود انداخت و لبخند رضایتمندانه ای زد.
گردنبند ظریف نقره ای رنگش رو دور گردنش بست و از عطر خنک و تلخش به گردن و لباسش زد.
بعد از اینکه کاملا آماده شد از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد خونه رو ترک کرد.
امشب شام رو خونه ی جونگ کوک مهمون بود و حسابی برای دیدنش ذوق زده بود.
به خودش که نمیتونست دروغ بگه؛ این مدتی که جونگ کوک درگیر کاراش شده بود و همدیگه رو ندیده بودن خیلی دلتنگش شده بود...
برای همین الان انقدر هیجان داشت!
...
جلوی در منتظر ایستاده بود تا اینکه بالاخره در باز شد و جونگ کوک توی چارچوب در نمایان شد.
با دیدن تهیونگ ابروهاش بالا پرید و شگفت زده شد.
رنگ موهاش بهش خیلی میومد و صورتش رو جذابتر کرده بود!
+شب بخیر
با شنیدن صداش به خودش اومد و جواب داد:
_شب بخیر، خیلی خوش اومدی
کنار ایستاد و وقتی تهیونگ اومد داخل گفت:
_رنگ موهات، خیلی بهت میاد
تهیونگ_ممنون
_اگه میخوای کتتو بده واست آویزونش کنم
تهیونگ سری تکون داد و کتش رو از تنش درآورد.
لباس آستین حلقه ای گشادی پوشیده بود که بازوهای سفیدش و بعضی از قسمتای بدنش پیدا بودن!
جونگ کوک سریع کتش رو گرفت و برد آویزونش کرد.
تهیونگ_کارای کمپانی خوب پیش میره؟...این چند روز خیلی سرت شلوغ بود که نیومدی باشگاه
جونگ کوک در حالی که میز شام رو آماده میکرد جواب داد:
_آره همه چی خوبه، این مدت یکم کارای قاطی پاتی شد ولی تونستیم حلش کنیم...ببینم تو که توی ورزشت وقفه ننداختی؟
تهیونگ_نه من رفتم
جونگ کوک_خوبه
صندلی ای برای تهیونگ عقب کشید و در حالی که بهش اشاره میکرد گفت:
_بفرمایید
تهیونگ رفت و نشست و بعد جونگ کوک هم رو به روش نشست.
_میخواستم بعد از این چند روز شام مهمونت کنم واسه همین گفتم برای اینکه تو بیرون اذیت نشی بیای اینجا اینطوری با خیال راحت وقت میگذرونیم
تهیونگ_آره بهتره...ممنون که به فکرم بودی
جونگ کوک نگاهش رو به چهره ی خوشحال تهیونگ دوخت و توی دلش گفت "من همیشه به فکرتم"
_از خودت پذیرایی کن
شروع کردن به خوردن شام و بعد از چند لحظه جونگ کوک پرسید:
_تهیونگ یه خواهشی ازت دارم فقط اول خوب بهش فکر کن بعد تصمیم بگیر
تهیونگ منتظر نگاهش کرد و جونگ کوک در ادامه گفت:
_میخوام علاوه بر حرفه ی مدلینگ توی بازیگری هم فعالیت کنی، مطمئنم که خیلی موفق تر میشی
تهیونگ کمی مکث کرد و گفت:
_چند باری پیشنهاد داشتم اما...نمیدونم از پسش بر میام یا نه
+از پسش بر میای، دیدم که توی رزومه ی کاریت نوشته چه مدتی واسه ی بازیگری کارآموز بودی، میدونی که کیم سوکجین الان توی کمپانی ما فعالیت میکنه...ازش میخوام بهت کمک کنه نگران نباش، بهت قول میدم این خیلی تاثیر داره توی آینده ی کارت
تهیونگ چیزی نگفت و توی فکر فرو رفت.
چرا جونگ کوک انقدر اهمیت میداد؟!
_بهت مهلت میدم که خوب فکراتو بکنی نیازی نیست الان ذهنتو درگیرش کنی
تهیونگ چیزی نگفت و به خوردن شامش ادامه داد.
دو دل بود که این کارو بکنه یا نه...
آخرین ظرفای روی میزو جمع کرد و رفت داخل آشپزخونه، پشت سر جونگ کوک که داشت ظرفای دیگه رو داخل ماشین میذاشت ایستاد و لب زد:
_اینام هست
جونگ کوک یهویی برگشت سمتش اما انتظار نداشت انقدر نزدیک باشه.
دستش خورد به بشقابی که دست تهیونگ بود و بشقاب از دستش افتاد روی زمین و صدای شکستنش باعث شد اون دوتا به خودشون بیان.
تهیونگ_معذرت میخوام
خم شد تا خورده شیشه ها رو جمع کنه که جونگ کوک سریع نشست و گفت:
_دست نزن دستتو میبری
خواست زودتر از تهیونگ قطعه های شکسته ی ظرف رو برداره که یکیش کنار دست خودش رو برید.
با بلند شدن صدای آخش تهیونگ سریع نشست رو به روش و دستش رو گرفت.
_به من میگی دستمو میبرم ولی حواست به خودت نیست...جعبه ی کمک هات کجاست؟
جونگ کوک با اشاره به یکی از کابینتا گفت:
_توی اونه
تهیونگ سریع جعبه رو آورد و شروع کرد به تمیز کردن و بعدم پانسمان کردن دست جونگ کوک.
_بذار خودم جمعش میکنم
جونگ کوک_مراقب باش
سری تکون داد و وقتی خورده شیشه هارو جمع کرد از جاش بلند شد.
از آشپزخونه بیرون اومدن که تازه نگاهش به ساعت که دوازده شب رو نشون میداد افتاد.
_اوه ساعتو ببین،من دیگه باید برم
+بمون تهیونگ، الان دیروقته شرابم خوردی نباید رانندگی کنی
_آخه...
+آخه نداره...همینجا بمون هروقتم خسته شدی برو توی اتاق من بخواب مشکلی پیش نمیاد
تهیونگ دیگه مخالفتی نکرد و تصمیم گرفت بمونه.
درواقع از خداش بود که بمونه پیش جونگ کوک.
جونگ کوک لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت:
_برو توی اتاق اگه میخوای لباس بردار با این لباسا نمیتونی بخوابی
تهیونگ_هنوزم حس خوبی ندارم، اگه اتاق مهمان داشتی مشکلی نبود اما اینطوری حس بدی دارم که من روی تخت تو بخوابم و خودت روی مبل
جونگ کوک_دارم دنبال خونه میگردم، حواسمو جمع میکنم که یه اتاق مهمان داشته باشه
تهیونگ_کدوم منطقه؟
جونگ کوک_احتمالا ایته وون
تهیونگ_اونجا خیلی خوبه
رفت توی اتاق کلوزت جونگ کوک و نگاهی به لباساش انداخت.
یه تیشرت گشاد مشکی برداشت و همونو تنش کرد.
یه شورت کوتاه که تا بالای روناش بود هم پوشید و بعد از اینکه لباسای خودش رو یه گوشه ی کمد گذاشت از اتاق بیرون رفت.
رفت توی سالن و خطاب به جونگ کوک گفت:
_من خوابم نمیاد...میتونیم فیلم ببینیم؟
جونگ کوک چرخید سمتش و ناخواسته نگاهش روی پاهای سفید و برهنه ی تهیونگ قفل شد.
آب دهنش رو محکم قورت داد و گفت:
_چرا که نه...بیا بشین هرچی دوست داری انتخاب کن تا ببینیم
تهیونگ جلو رفت و درست کنارش نشست.
جونگ کوک یه دستشو درست پشت سر تهیونگ به کاناپه تکیه داد و ریموت تی وی رو سمتش گرفت.
_بیا ببینم چی قراره انتخاب کنی کیم تهیونگ
کنترل رو ازش گرفت و وارد برنامه نتفلیکس شد تا یه فیلم جدید انتخاب کنه.
تهیونگ نگاهش قفل شده بود به صفحه تی وی اما جونگ کوک توی همین لحظه خیره شده بود به اندام زیبا و بی نقصش.
وقتی به خودش اومد از جاش بلند شد و گفت:
_میرم یکم تنقلات بیارم بخوریم
تهیونگ_امشب با اون غذای خوشمزه ای که درست کردی حسابی رژیممو شکستم حالا میخوای تنقلات بیاری؟
جونگ کوک_از یه شب اتفاقی نمیفته
چند دقیقه بعد با کلی تنقلات برگشت و نشست کنار تهیونگ.
توی سکوت مشغول تماشای فیلمی که تهیونگ انتخاب کرده بود شدن و این وسط گاهی نگاهای یواشکی ای هم بینشون رد و بدل میشد!
بعد از اینکه فیلم تموم شد جونگ کوک با خستگی خواست کش و قوسی به بدنش بده که متوجه سنگینی شونش شد.
نگاه خستش رو به سمت چپش انداخت و دید تهیونگ درحالی که سر روی شونش گذاشته خوابش برده.
چطور متوجهش نشد؟!
از جاش تکون نخورد و همونطوری به مبل تکیه داد.
اگه جابجاش میکرد ممکن بود بیدار بشه پس همینطوری بی حرکت موند.
سرش رو به سمت تهیونگ چرخوند و محو صورتش شد.
یعنی میتونست حسش واقعیشو به تهیونگ بگه؟!
اگه با گفتنش صمیمیت قشنگ الانشون خراب بشه چی؟
اما بیشتر از این که نمیتونه تحمل کنه.
همین الان که اینطوری کنارش بود داشت از عشقش دیوونه میشد!
بوسه ی نرمی روی شقیقش زد و زمزمه کرد:
_خوابای خوب ببینی عزیزم
باید تلاششو میکرد...
دلش نمیخواست اینطوری یواشکی ببوستش!
میخواست آزادانه بتونه بغلش کنه و لمسش کنه...ادامه دارد...
(خوندن و کامنت نذاشتن حرام است حرااااام😎)
ESTÁS LEYENDO
The Untamed
Fanficمدل معروف کره "کیم تهیونگ" با کمپانی فعلیش به مشکل برخورده و به زودی قراردادش هم تموم میشه. اما بخاطر شهرتش بهترین کمپانی کره که خیلیم سر و صدا کرده بهش پیشنهاد کار و بستن قرارداد میده. و اینجاست که تهیونگ و جونگ کوک باهم ملاقات میکنن...