The Untamed - Part 24

258 19 8
                                    

در خونه رو به آرومی باز کرد و اومد داخل.

با دیدن چراغا که خاموش بودن متوجه شد که تهیونگ دیگه خوابیده.

بی صدا درو بست و به سمت اتاق خواب رفت.

وقتی رفت داخل نگاهش به سمت تخت خواب رفت و دید که تهیونگ با لباسای نازک و بدون اینکه پتو روی خودش بندازه خوابش برده.

جلو رفت و پتو رو روی بدنش کشید و رفت تا لباساشو عوض کنه.

وقتی کارش تموم شد برگشت و درحالی که سعی میکرد سر و صدایی ایجاد نکنه کنار تهیونگ خوابید.

دستشو آروم زیر سرش گذاشت و اونو به آرومی به سمت خودش کشید.

بوسه ی نرمی روی گونش نشوند و زمزمه کرد:

ـ ببخشید که دیر کردم و نشد قبل از اینکه بخوابی یه دل سیر ببوسمت عزیزم

سر تهیونگ رو روی سینه ی خودش قرار داد و با آرامش چشماشو بست.

دلش میخواست بخوابه اما فکرش درگیر جیمین بود.

چیکار میخواست بکنه؟

واقعا از جین فاصله میگرفت و صمیمیتشون از بین میرفت؟

نفس عمیقی کشید و توی دلش گفت:

"امیدوارم کار احمقانه ای نکنی که بعدا ازش پشیمون بشی جیمین"

ـــــــ

با احساس سر درد شدیدی چشماشو باز کرد و نگاهی به دور و برش انداخت.

انگار دنیا داشت دور سرش میچرخید!!

به زور خودشو از روی تخت کند و از جاش بلند شد.

از شدت گرسنگی حالت تهوع شدیدی داشت برای همین سریع خودشو به آشپزخونه رسوند و هرچی که میشد سریع خورد رو از یخچال برداشت.

سر میز نشست و شروع کرد به خوردن وعده ی صبحانش.

وقتی شکمشو سیر کرد رفت یه دوش کوتاه و سریع گرفت و اومد بیرون.

همینطور که داشت موهاشو خشک میکرد موبایلشو از روی تخت برداشت و روشنش کرد.

تازه بعد از این همه الان داشت ساعت که دوازده ظهر رو نشون میداد میدید!

ـ گندش بزنه

با دیدن ۳۰ تماس از دست رفته که همشم اسم جین بود ابروهاش بالا پرید.

حتما دیشب منیجرش بهش گفته که جیمین سر صحنه بوده اونم برای همین انقدر زنگ زده.

با عجله موهاشو خشک کرد و لباساشو عوض کرد.

باید میرفت کمپانی همین الانشم کلی کار عقب افتاده داشت!

ماشینشو سر جای همیشگیش پارک کرد و پیاده شد.

به سمت آسانسور رفت اما همینکه رسید با شنیدن صدای جین از پشت سرش متوقف شد.

ـ جیمینا!

The UntamedWhere stories live. Discover now