The Untamed - Part 15

501 78 10
                                    

سرکشی میکرد...
به شدت لجباز بود و معلوم نبود قصدش از این کارا چیه...
توی این دو ماه بار سومی بود که خبرش داشت به گوش جونگ کوک میرسید که بازم قوانین رو نادیده گرفته!
اما دیگه خبری از اون جونگ کوک صبور نبود.
دیگه واقعا صبرش لبریز شده بود...
مشت محکمی به کیسه بوکس زد و وقتی صدای زنگ موبایلش رو شنید دست نگه داشت.
دستکشای مخصوص بوکس رو از دستاش درآورد و در حالی که با حوله عرقای صورتش رو پاک میکرد؛ به سمت موبایلش که روی صندلی بود رفت و اونو برداشت.
با دیدن اسم جیمین تماس رو وصل کرد و گفت:
_امیدوارم مشکل حل شده باشه
+حل شده نگران نباش اما جونگ کوک باید یه ملاقاتی با تهیونگ داشته باشی و این مشکلو با حرف زدن حلش کنی...من دیگه واقعا روم نمیشه از طراح لباس بخوام لباسا رو تغییر بده از طرفیم برای چکاپ ماهانش رفته معلوم شده یکم تو مصرف مشروبات الکلی و سیگار زیاده روی کرده
حولشو با حرص یه گوشه ای پرتاب کرد و لب زد:
_لعنتی این دیگه شورشو درآورده
+دیگه بنظرم خودت باید یه کاریش بکنی...من این روزا سرم خیلی شلوغه یه سری کارا مربوط به سوکجین هست که باید انجامشون بدم دیگه نمیرسم بابت تهیونگ حرص بخورم
_امشب درستش میکنم...یه خبر از یونجون بگیر بفهم برنامش چیه میرم سراغش و باهاش حرف میزنم
+فقط خواهشا ملایم حرف بزن،اینطور که من فهمیدم از دفعه قبلی یه کاری کردی که اینطوری سر لج افتاد
جونگ کوک با گفتن "سعیمو میکنم" به مکالمش با جیمین پایان داد و تماس رو قطع کرد.
جلوتر رفت و حوله رو از روی زمین برداشت.
با کلافگی موهاشو از توی صورتش کنار زد و از سالن رفت بیرون.
سوار آسانسور شد و خودش رو رسوند به واحد خودش.
توی این مدت خونشو عوض کرده بود و حالا که توی ساختمان یه باشگاه مخصوص ساکنین وجود داشت خیلی بهتر بود.
اینطوری هر موقع که میخواست میتونست به ورزشش برسه!
وارد خونش شد و با عجله به سمت حمام رفت.
خیلی سریع یه دوش گرفت و وقتی اومد بیرون مشغول آماده کردن یه میان وعده برای خودش شد.
سرگرم کارش بود که صدای پیام موبایلش توجهش رو جلب کرد.
موبایل رو برداشت و پیامی که از طرف جیمین اومده بود رو باز کرد.
"یونجون گفت تهیونگ امشب طرفای ساعت 9و 10با یکی از دوستاش میره کلاب اوکتاگون، برو سراغش ولی لطفا بدترش نکن سعی کن رامش کنی"
جونگ کوک جواب پیام رو داد و برگشت سر کارش.
بعد از اینکه میان وعدش رو خورد، رفت و با کارای کمپانی مشغول شد تا زمان بگذره.
زمان خیلی سریع تر از چیزی که فکرش رو میکرد داشت سپری میشد و وقتی به خودش اومد، دید ساعت هشت شبه!
لپتاپ و کاغذایی که دورش بودن رو جمع کرد و رفت توی اتاق.
وارد اتاق کلوزت شد و مشغول انتخاب کردن یه دست لباس شیک و عالی شد.
تیشرت آستین کوتاه مشکی رنگی همراه با کت چرم و شلوار جین همرنگش برداشت و روی ویترین وسط اتاق گذاشتشون.
نگاهی به ترکیب لباساش انداخت و بعد لب زد:
_یه چیزی کمه
یه جفت بوت مشکی کنارشون گذاشت و بشنکی زد.
_عالی شد
لباساشو عوض کرد و جلوی آینه ایستاد.
قسمت بالای موهاش رو پشت سرش بست و قسمت پایینی رو دور گردنش پخش کرد.
بعد از بستن ساعت مشکی گرون قیمتش دور دستش و پوشیدن چندتا انگشتر و یه گردنبند، عطر تلخش رو به لباساش و گردنش زد و از اتاق بیرون اومد.
سوییچ موتورش رو برداشت و از خونه خارج شد.
رفت داخل پارکینیگ و همینطور که به سمت موتورش میرفت گردنش رو کج کرد و گفت:
_بریم ببینیم باید چیکارت کنیم کیم تهیونگ
سوار موتور شد و همینکه روشنش کرد صدای بلندش توی کل فضای پارکینگ پیچید!
دسته ی گاز رو چندبار چرخوند و با سرعت راهی کلاب شد.
ولی مطمئنا قرار بود با دیدن تهیونگ حسابی عصبی بشه!
...
موتورش رو یه جای مناسب پارک کرد و بعد از اینکه کلاهش رو از سرش برداشت پیاده شد.
کلاه رو به دسته ی موتور آویزون کرد و به سمت ساختمان رفت.
نگاهی به نگهبانای جلوی در کلاب انداخت و گفت:
_لطفا حواستون به موتور باشه
کارت شناساییش رو به نگهبانا نشون داد و وقتی اجازه ی ورود پیدا کرد رفت داخل کلاب.
از پله ها بالا رفت و همینکه وارد شد سر جاش خشکش زد.
بین این همه آدم و توی این کلاب به این بزرگی چطوری میخواست تهیونگو پیدا کنه؟
سمت بار رفت و از پسری که اونجا بود خواست واسش یه تکیلا آماده کنه.
همینطور که پسر مشغول حاضر کردن نوشیدنیش بود عکس تهیونگ رو بهش نشون داد و پرسید:
_ایشونو اینجا ندیدی؟
پسر نگاهی انداخت و سریع جواب داد:
_چرا همین چند دقیقه پیش اینجا بود...بعدشم دیدم با پسری که همراهش بود رفتن بالا
جونگ کوک_باشه ممنون
تکیلاش رو خورد و یکم پول اضافه تر برای پسر بخاطر اینکه بهش اطلاع داده بود گذاشت و از اونجا رفت.
خودشو رسوند به طبقه ی بالا و با دقت همه ی چهره هایی که داشت میدید رو زیر نظر گرفت.
گشت و گشت تا اینکه چشمش به پسری با موهای نقره ای رنگ افتاد و بعد از اینکه پسر سرش رو چرخوند فهمید که اون تهیونگه.
داشت با چندتا پسر دیگه میرقصی و صدای بلند خنده هاش تا جایی که جونگ کوک ایستاده بود به راحتی میرسید!
جونگ کوک با دیدن بطری شرابی که دست تهیونگ بود و داشت اونو سر میکشید اخم غلیظی کرد و جلو رفت.
دیگه نمیشد همینطوری وایسه و کاری نکنه!
بهشون نزدیک شد و بقیه رو پس زد تا رسید به تهیونگ.
بدون اینکه حرفی بزنه دستشو گرفت و از وسط جمعیت کشیدش بیرون و اونو همراه خودش برد.
+کی هستی؟...چه غلطی داری میکنی ولم کن
اینو با مستی گفت و سعی کرد خودشو رها کنه اما انقدر مست بود که زورش به دستای پر زور جونگ کوک نمیرسید.
یه گوشه ی خلوت ایستاد و به سمتش چرخید که تهیونگ تازه متوجه شد کیه.
+اوهو...رئیس شمام اینجاها میاین؟
جونگ کوک_اومدم ببینم باز دوباره داری چیکار میکنی که باعث بشه من عصبی بشم...فک کردی هر کاری کنی گزارشش به من نمیرسه؟...اون یونجون بیچاره از دستت دیوونه شده
تهیونگ که نمیتونست صاف وایسه به دیوار تکیه داد و لب زد:
_باز اون دهن لق
جونگ کوک_دهن لق؟...کیم تهیونگ داری شورشو در میاری هیچی واسه ی من تو بحث کار مهم تر از قوانین و قواعد کمپانی نیست همه ی آرتیستا اینو میدونن اما تنها کسی که همچنان سرکشه و رام نشده تویی
تهیونگ بهش نزدیک شد و دستاشو دو طرف صورت جونگ کوک گذاشت.
+هی...فک کردی کی هستی که به خودت اجازه میدی تو کارم فضولی کنی ها؟...من هرکاری عشقم بکشه میکنم
با اشاره به پسرایی که چند دقیقه قبل باهاشون بود ادامه داد: _حتی اگه بخوام برم اون عوضیا رو ببوسم و باهاشون لاس بزنمم به تو ربطی نداره...به هیچکس ربطی نداره
جونگ کوک که داشت از این همه نزدیکی و گرما دیوونه میشد سرش رو چرخوند به طرف دیگه ای و نفس عمیقی کشید.
وسط این عصبانیت اصلا وقتش نبود که اینطوری اژ خود بی خود بشه.
الان نه!
از تهیونگ فاصله گرفت و دوباره دستش رو گرفت.
با خودش کشیدش و بی توجه به حرفاش و داد زدناش از کلاب بیرون بردش.
کنار موتور ایستادن که سریع کلاه کاسکت رو روی سر تهیونگ گذاشت و نشوندش روی موتور.
+چیکار داری میکنی رئیس جئون؟
سوار موتور شد و دستای تهیونگ رو دور کمر خودش حلقه کرد.
همینطور که موتور رو روشن میکرد گفت:
_سفت بچسب که نیفتی، به هیچ وجه دستاتو برندار
تهیونگ با بی حالی سرش رو به شونه ی جونگ کوک تکیه داد و چشماشو بست.
چرا انقد مست کرده بود که حالا تو همچین موقعیتی گیر بیفته؟!
...
درو باز کرد و با خودش کشیدش داخل.
یه راس سمت حمام بردش و علارقم تمام مقاومتایی که تهیونگ میکرد هلش داد داخل حمام و آب سرد رو باز کرد.
به محض برخورد آب سرد با بدنش شوک بهش وارد شد و نفسش رو برای چند لحظه حبس کرد.
جونگ کوک این کارو کرد تا مستیش بپره.
+این چه کاریه؟...ببین با لباسام چیکار کردی عقلتو از دست دادی؟
جونگ کوک از حمام بیرون رفت و رفت از اتاق کلوزت براش حوله و لباس آورد.
یه گوشه داخل حمام آویزونشون کرد و گفت:
_خودتو خشک کن و اینا رو بپوش بیا بیرون
تهیونگ عصبی بهش نگاه کرد و دندوناشو روی هم سایید.
هیچ حوره نمیتونست زیر بار حرفای زور این آدم بره!
کنار پنجره ایستاد و سیگارش رو روشن کرد و منتظر شد تا تهیونگ بیاد و باهاش حرف بزنه.
تو حال و هوای خودش بود که صداش توجهش رو جلب کرد:
_من کارم تموم شد
جونگ کوک برگشت و تا چشمش بهش افتاد دید کاملا برهنه جلوش ایستاده.
جا خورد و همینطور که دود سیگارش رو با سرفه بیرون میداد به سمت پنجره چرخید.
_مگه برات لباس نیاوردم؟
+لباسای خودمو میخوام
_خیس شدن
+پس منم اینطوری میمونم تا خشک بشن
_الان داری لج میکنی؟
+دقیقا رئیس جئون، حق نداشتی منو بیاری اینجا و لباسامو به گند بکشی
_بوی گند مشروب میدادن انداختمشون تو سطل زباله برو برشون دار
+اوکی، بدون لباس راحت ترم
جونگ کوک پوزخندی زد و آخرین پک رو به سیگارش زد.
برگشت سمتش و با بیخیالی فقط بهش نگاه کرد و گفت:
_باشه...منم مشکلی ندارم
تهیونگ شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
_میشنوم
بعد از له کردن ته سیگارش توی جاسیگاری به سمتش رفت.
تا جایی که امکان داشت بهش نزدیک شد و درست توی یه سانتیش متوقف شد و تهیونگم از جاش ذره ای تکون نخورد.
_روزی که وارد کمپانی شدی سعی کردم با خوش رفتاری بهت بفهمونم رعایت قوانین چقدر برام مهمه، دفعه ی قبلم بهت تذکر دادم ولی انگار دلت میخواد به لجبازی ادامه بدی کیم تهیونگ
+منو کشوندی اینجا تا دوباره همین چرت و پرتا رو بهم بگی؟تا بابت رفتاری که اون دفعه باهام داشتی عذرخواهی نکنی همینطمری ادامه میدم رئیس جئون
از جونگ کوک فاصله گرفت و دور شد اما جونگ کوک دنبالش رفت و دستشو گرفت.
تهیونگ سعی کرد دستشو بکشه اما همینکه چرخید جونگ کوک با عصبانیت به دیوار چسبوندش.
بین دیوار و هیکل بزرگ خودش تهیونگ رو گیر انداخت و راه فراری براش نذاشت.
_ببین منو، با لجبازی کردن با من به جایی نمیرسی...یا این بچه بازیا رو تموم میکنی یا کل سابقه ی کاریت به فنا میره
دستاشو دو طرف سر تهیونگ به دیوار تکیه داد و در ادامه ی حرفش گفت:
_یکم دیگه ادامه بدی برندای لباس قراردادشونو فسخ میکنن اونوقت من چیکار میکنم؟ خسارتش رو ازت میگیرم و بعدم اخراجت میکنم...چه بلایی سر آرتیستی که از کمپانیش اخراج میشه میاد؟ دلیل اخراج شدنش فاش میشه و بخاطر بی قانون بودنش و سرکشیاش هیچ کمپانی دیگه ای بهش پیشنهاد همکاری نمیده...خودت انتخاب کن کیم تهیونگ لجبازی با من و نابود شدن آیندت یا پیشرفت و محبوب تر شدنت؟!
چشماش شده بود کاسه ی خون و داشت از عصبانیت از حدقه در میومد.
جونگ کوک رو هل داد و داد زد:
_هر غلطی میخوای بکن...تو هیچی نمیفهمی
خواست بره که جونگ کوک دوباره دستشو کشید و این بار به سمت کاناپه هلش داد.
صداشو بالا برد و گفت:
_فک کردی همه ی اینا بخاطر قوانین کوفتی کمپانیه؟...بیشترین چیزی که داره عصبیم میکنه اینه که با سرکشیات داری سلامتی خودتو به خطر میندازی، خبر دارم که دکتر بعد از بررسی چکاپ آخرت چیا گفته...برای لجبازی با من داری با الکل و سیگار خودتو نابود میکنی، یکم دیگه ادامه بدی مواد مخدرم بهش اضافه میشه هیچ فک کردی بعد از این همه تلاشی که کردی تا این جایگاهو به دست بیاری چه گندی میزنی به زندگیت؟
تهیونگ توی سکوت بهش نگاه میکرد و حتی تکون نمیخورد.
فک نمیکرد تا این حد پیش رفته باشه.
رسما از خودش غافل شده بود و تمام این مدت متوجه نبود چه غلطی کرده...
_تمومش کن تهیونگ، میخوای من ازت عذرخواهی کنم که ناراحتت کردم باشه من معذرت میخوام ولی تمومش کن، این دیوونه بازیا و رفتن به کلاب و لاس زدن با بقیه و گوه کاریا رو تمومش کن تا گندش در نیومده...
خواست بره اما متوقف شد و دوباره بهش خیره شد.
انگشتشو به سمتش دراز کرد و گفت:
_اگه واسم مهم نبود میذاشتم هر غلطی میخوای بکنی و تهشم اخراجت میکردم ولی تمام تلاشم اینه که آیندت خراب نشه چون حیفه زحمتاییه که کشیدی تا به اینجا برسی، من به لین موضوع بیشتر از خودت اهمیت میدم
دروغ میگفت!
تمام داستان این نبود...
جونگ کوک به طرز عجیبی روی تهیونگ حساس شده بود و دلش نمیخواست توی این وضعیت ببینتش.
اون همه احساسات مبهم بالاخره داشتن خودشونو نشون میدادن و این وسط یه علاقه و ارزش خاصی رو به وجود میاوردن!!
_لباساتو میفرستم خشکشویی، هرموقع تحویل گرفتیشون میتونی از اینجا بری
وقتی جونگ کوک رفت، تهیونگ چند لحظه توی بهت و سکوت به یه نقطه خیره شد.
تاحالا انقدر برای یه نفر مهم نبود که باعث بشه اینطوری سرش داد بزنه و بخاطرش عصبانی بشه.
از جاش بلند شد و رفت همون لباسایی که جونگ کوک براش گذاشته بود رو پوشید.
یه تیشرت اورسایز و گشاد و یه شلوارک.
روی کاناپه نشست و چند لحظه بعد از شدت خستگی همونجا خوابش برد.
...
درو باز کرد و اومد داخل خونه.
با دیدن تهیونگ که روی کاناپه خوابش برده بود درو بی صدا بست و سمتش رفت.
خیلی آروم بغلش کرد و اونو به سمت اتاق خواب برد.
روی تخت خودش خوابوندش و وقتی پتو رو کشید روش چراغا رو خاموش کرد و اومد بیرون.
خودش روی کاناپه دراز کشید و چشماشو بست، نفس عمیقی از سر خستگی کشید و سعی کرد یکم بخوابه.
امیدوار بود حرفاش تاثیر گذاشته باشن!
باید منتظر میبود تا ببینه در آینده چی میشه...

ادامه دارد...
(کیوتی حمایت یادت نره😘♥️)

The UntamedWhere stories live. Discover now